نمیدانم آن روز کی است…
اما دلم گواهی میدهد که خواهد آمد.
روزی که چشمانم، به جای جستوجوی نگاهت در خیال، تو را روبرویش خواهد دید. روزی که دستهایم، دیگر در هوا نقش نمیگیرند،
بلکه آرام در دستانت گره میخورند.
من هرگز امروز را نگفتهام، هرگز نگفتهام که همین حالا…
اما ایمان دارم، باور کردهام با همهی جانم،
که فراق، تقدیرِ ابدیِ دل عاشق نیست.
که انتظار، بیپایان نمیماند.
روزی خواهد آمد
که دعای هر شبم، پاسخ خودش را با صدای تو خواهد شنید،
روزی که دل من، نه در خواب، که در بیداری، به تو خواهد رسید.
من میدانم… وقتی آن روز بیاید، آسمان جور دیگری خواهد درخشید.
هوا، عطر نرگس خواهد داشت،
و صدای کسی که خطبه را برایمان میخواند،
طعم آرامش بعد از طوفان خواهد داد.
و من، با لباس سپید انتظار، کنار تو خواهم ایستاد.
لبریز از شوق، لبریز از باور.
هنوز نیامدهای…
اما من میدانم: خواهی آمد.
روزی، نه دور، نه ناممکن…
روزی که برای همیشه، فراق، به وصال میرسد.
- جمعه ۶ ارديبهشت ۰۴