شبی که ماه در سینه ام می گریست

سکوت،  

نقاشِ شب بود.  

من،  

طرحی ناتمام از انتظار...  

پلک که می بستم،  

تهِ چاه، نور کم می شد.  

مهتاب،  

آهسته روی شیشه می لغزید.  

سایه ها،  

با نبضم هم نفس می شدند.  

کف دستانم،  

تر از یاد تو...  

باد،  

از کوچه های خاطره می آمد.  

شاید،  

همان بادی بود که موهای تو را می نواخت...  

نفسم،  

نخی نازک به آسمان بست.  

از میان انگشتانم رها شد،  

تا شاید به تو برسد.  

تو   

آیا تو هم به این ستاره ها خیره شده بودی؟  

آیا شنیدی  

که نیمه شب،  

دیواری زمزمه کرد:  

"این جا کسی را کم است..."؟  

صبح،  

با اشک هایش پشت در ایستاده بود.  

من،  

با فنجانی از تاریکی...  

هر جرعه،  

مرا به یاد تو می انداخت.  

آه...  

اگر این بیداری پیامی بود،  

چرا صدایت  

در سکوت شب گم شد؟  

حالا،  

پرده کنار می رود...  

من،  

با چشمانی پر از نور،  

به استقبال روزی می روم  

که شاید در آن  

تو را بیابم.  


۰ ۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم الله الرحمن الرحیم

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ

بِأَبصـارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـلَمین ۞

-------------------------
به امید گوشه چشمی از جانب حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه

اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب سلام الله علیها

1393/11/15
---------------------------
هرگونه کپی برداری بدون ذکرمنبع شرعاحرام است.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان