نوکر بساط کرده...


۲

نوکرت بین نمازش..


۲

دستگیر دستها ...

گر چه بی دستم ولی من دستگیر دست هایم

نام من عباس و  مفتاح در باب الشفایم

مادرم قنداقه ام را دور بیرق تاب داده  

من ابوالفضلم دوای درد های بی دوایم

(داروی درد تمام درد های بی دوایم)


عباس جان تو بگیر دستم ...

 

۱۰ ۲

ردّ دست ....

هرآدمی ز رفتن خود ردّ پا گذاشت 


اما چرا ز رفتن تو ردّ دست ماند؟ 


 مهدی رحیمی

۷ ۴

یوسف ام بنین ...

یوسف ام بنین! ماه شب چاردهم


وصف زیبایی ات انگشت بریدن دارد


شاعر ناشناس 


۲ ۲

یل میدان ..

مهدی جانم تبریک...

ماه بنی هاشم یل میدان، ابالفضل

  روح شرف، شاه جوانمردان، ابالفضل

بر جان دشمن چون شهاب شب شکن بود

شهباز نام آور یل میدان ، ابالفضل

۲ ۲

چرادستت جداشد؟؟

یل ام البنین عباس چرا دستت جدا شد ؟ چرافرقت دوتا شد؟


به دشت کربلا بنگرخدایا محشری شد ، زهجران ابالفضلم ز زین نقش زمین شد


چراسقای من عباس چرا درخون طپان است


شکست از مرگ توپشتم داغ هجر توکُشتم 


دراین دریا وموج وخون به داغ تو نشستم 


منم تنهاوتن های شهداغرق درخون


زهجران ابالفضلم شده ام همچو مجنون


۴ ۴

به دستان عباس سپردم....

سلام برپسرحیدرکرار

عباس جان ،من گدای بی سروپا امشب اومدم درخونت میخوام بهت بگم اون قضیه ایی که خودت میدونی روقضاوت کن هرچی باشه قبول میکنم فقط بحق حسین جوابموبده به دستان تومن سپردم .....broken heartcrying

 

 

 

کاش‌ می‌گشتم‌ فدای‌ دست‌ تو
تا نمی‌دیدم‌ عزای‌ دست‌ تو

خیمه‌های‌ِ ظهر عاشورا هنوز
تکیه‌ دارد بر عصای‌ دست‌ تو

از درخت‌ِ سبزِ باغ‌ِ مصطفی‌
تا فتاده‌ شاخه‌های‌ِ دست‌ تو

اشک‌ می‌ریزد ز چشم‌ اهل‌ دل‌
در عزای‌ غم‌فزای‌ دست‌ تو

یک‌ چمن‌ گلهای‌ سرخ‌ نینوا
سبز می‌گردد به‌ پای‌ِ دست‌ تو

در شگفتم‌ از تو از دست‌ خدا
چیست‌ آیا خونبهای‌ دست‌ تو ؟؟؟

 

 

۱۴ ۶

کرامات حضرت عباس(ع) -سفره حضرت ام‏ البنین

حجة الاسلام و المسلمین آقای صادقی واعظ، که یکی از ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت در حوزه‏ ی علمیه قم می‏باشند نقل کردند:

یکی از سالها در تهران منبر می‏رفتم، روز تاسوعا بود، سوار تاکسی شدم که به طرف مسجد آیت الله ا... زاده مرحوم حاج سید احمد بروجردی (قدس سره) بروم، مسیر حرکت از میدان شهدا به طرف صددستگاه بود، در مسیر به ترافیک برخوردیم که از رفت و آمد هیئتها ایجاد شده بود، راننده گفت: چه خبر است؟! گفتم: مگر شما مسلمان نیستید؟ گفت من مسیحی هستم. گفتم: امروز روز تاسوعا و روز عزاداری برای اهل‏بیت است که به روز حضرت اباالفضل علیه‏السلام معروف است گفت: من حضرت اباالفضل علیه‏السلام را خوب می‏شناسم سپس افزود: من بچه ‏دار نمی‏شدم بعد از مدتی هم که بچه‏ دار شدم دو پایش فلج شد هر چه ثروت داشتم خرج کردم منزل و ماشینم را فروختم  ولی نتیجه گرفته نشد یکی از شبها آمدم منزل، دیدم زنم گریه می‏کند، گفتم چه خبر است؟ گفت: اینجا که مستأجر هستیم صاحبخانه امروز مرا به سفره‏ ی ام‏ البنین علیهاالسلام دعوت کرده است.

 

 گفتم ام ‏البنین کیست؟ (برایم شرح داد) و گفت: من هم بچه‏ ی فلجم را بردم سر سفره‏ ی روضه و متوسل به حضرت اباالفضل شدم حالا امشب هم ما دو نفری بچه‏ ها را بغل کرده به آن حضرت توسل بجوییم و همین کار را کردیم شب در ایوان خوابیده بودیم نصف شب دیدم بچه بلند شده و می‏دود گفتم چه خبر است؟ دستش را گرفتم گفت: این آقا، اسب سوار کیست؟ این بود معجزه ‏ی حضرت اباالفضل العباس علیه‏السلام. 

 

 

منبع:کرامات باب الحوایج (زندگانی حضرت ابوالفضل العباس و سی و چهار کرامت و عنایت آن حضرت) ؛ سید بشیر حسینی ؛ نسیم حیات صفحات73 و 74

۲ ۳

کرامات حضرت عباس(ع) - بیمه حضرت ابوالفضل و حاج ابوالحسن شریفی

وقتی تابلوی «بیمه با حضرت ابوالفضل العباس» علیه‏السلام را بر روی کامیونها و غیر می‏ دید تردید می‏کرد که آیا بیمه با حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام مدرکی دارد یا نه؟ صحیح است یا خیر؟ 

در همین افکار به سر می‏برد تا شبی در عالم مکاشفه بین خواب و بیداری می‏بیند که در صحرائی قرار گرفته که انسانی دیده نمی‏شود و یک گوسفند در میان جمعی گرگها محاصره شده و گرگها مشغول خوردن آن هستند، در حالی که گوسفند زنده است و فریاد می‏زند و کسی نیست که نجاتش دهد او می‏خواهد جلو برود می‏بیند گرگها تهدیدش می‏کنند به فکرش می‏رسد که این گوسفند مال چه کسی است که گرفتار گرگها شده است؟ در همین حال به گوش خود می‏شنود که مال حضرت عباس علیه‏السلام است برایش شبه ه‏ای ایجاد  می‏شود که چرا حضرت عباس علیه‏السلام از گوسفند خود دفاع نمی‏کند؟  پس بیمه ‏ی با حضرت عباس علیه‏السلام چه فایده ‏ای دارد؟

 

ناگهان می‏بیند یک اسب قوی هیکل در مقابلش قرار گرفت و شخصی سوار آن اسب است که پاهای وی در رکاب و همچنین زین اسبش معلوم است ولی خود او که چهره ‏اش در هاله ‏ای از نور قرار دارد قابل مشاهده نیست اسب مزبور سر خود را به زمین می‏زند و قصد حرکت می‏کند ولی نمی‏تواند در همین حال کلماتی از آن شخص سوارکار که چهره ‏اش هاله ‏ای از نور داشت می‏شنود که می‏گوید:  «چیزی که مربوط به ما باشد برای ما فرقی نمی‏کند آن را انسان بخورد یا حیوان ولی چیزی را که به ما بسپارند حفظش می‏کنیم.»

این را می‏گوید و ناپدید می‏شود او وقتی به خود می‏ آید بیدار می‏شود متوجه می‏شود که آن سوار، حضرت عباس علیه‏السلام است و با این صحنه آگاه می‏گردد که بیمه ‏ی با آن جناب صحیح است و افرادی پیدا می‏شوند که با حیوان فرقی ندارند بلکه از حیوان هم پست‏تر و گمراه تر هستند. اولئک کالانعام بل هم اضل سبیلا ( سوره احزاب آیه 179. )

 

 

منبع:کرامات باب الحوایج (زندگانی حضرت ابوالفضل العباس و سی و چهار کرامت و عنایت آن حضرت) ؛ سید بشیر حسینی ؛ نسیم حیات صفحات 49 و 50

۱ ۲

کرامات حضرت عباس(ع) - همسرم گفت: یا اباالفضل

جناب آقای سید رضا رضایی گفتند: 

یک نفر ارمنی به نام لاهوتی در تهران بود که 3 عدد ماشین لیلانداف داشت و جلوی هر کدام از ماشینها نوشته بود: شرکت با ابوالفضل العباس علیه‏السلام. در یکی از مسافرتها من با او هم سرویس بودم. 

پرسیدم علت چیست که شما خود را در این ماشینها با حضرت قمر منیر بنی‏ هاشم علیه‏السلام شرکت کرده ‏اید؟

گفت: من در سال 1319 شمسی با ماشین کرام که تازه به ایران آمده بود، عازم زاهدان بودم و زن و بچه را نیز برای تفریح با خود به آن شهر می‏بردم. در گردنه‏ای، ترمز ماشین بریده شد و به دنبال آن در سر یک پیچ، کنترل ماشین در شرف سقوط بود، یک دفعه همسرم گفت: یا ابوالفضل علیه‏السلام! و ماشین میخکوب شد.

پس از آنکه از مرگ نجات پیدا کردیم، به زنم گفتم: این، اسم چه کسی بود که شما صدا زدید؟ گفت: وقتی که ما در تهران بودیم، یک روز در خانه‏ ی اجاره‏ای مشغول لباس شستن بودم که بچه‏ ی صاحبخانه در حوض افتاد زن صاحبخانه، که مادر بچه باشد گفت: یا ابوالفضل علیه‏السلام! من این اسم را نخستین بار از او شنیدم، و دیگر چیزی نمی‏دانم. زمانی که من این حرف را شنیدم، تکان خوردم و چندی بعد که عبورم به مشهد مقدس افتاد نزد یکی از علمای مشهد - گویا آیت الله سبزواری بود - رفته و به دست مبارک ایشان مسلمان شدم. سپس مرا به بیمارستان امام رضا علیه‏السلام شریک کرده ‏ام و خود من هم، با وجود اینکه هنوز ارامنه به همان نام اول صدایم می‏زنند، مسلمانم و این سیاست کار ماست.

 


 

منبع:کرامات باب الحوایج (زندگانی حضرت ابوالفضل العباس و سی و چهار کرامت و عنایت آن حضرت) ؛ سید بشیر حسینی ؛ نسیم حیات صفحات74 و 7

۰ ۱

کرامات حضرت عباس(ع) - تصادف و نذر

جناب آقای غروی فرمودند: من با عده ‏ای از رفقا با ماشین خود از قم عازم تهران بودم. در بین راه با یک ماشین روبرو شدم که با سرعت تمام از سمت مقابل می ‏آمد. وضع خطرناکی بود، اگر مستقیم می‏رفتم خطر داشت و اگر توقف هم می‏کردم باز خطر تصادف وجود داشت.

 

لذا ماشین را به طرف راست جاده منحرف کرده، به سمت بیابان کشیدم.  در این اثناء به یاد توسل مادرم به حضرت اباالفضل العباس قمر بنی‏ هاشم علیه‏السلام افتادم و من هم دست توسل به دامان آن حضرت زدم و گوسفندی هم برای حضرت ابوالفضل علیه‏السلام نذر کردم. در یک آن، ماشین از تصادفی هولناک و حتمی نجات و رهایی یافت. 

 

 

منبع:کرامات باب الحوایج (زندگانی حضرت ابوالفضل العباس و سی و چهار کرامت و عنایت آن حضرت) ؛ سید بشیر حسینی ؛ نسیم حیات صفحه 51

۰ ۱

کرامات حضرت عباس(ع) - یا جداه یا اباالفضل

در سالهایی که وسایل نقلیه‏ ی کاروانی مسافرتی (اتوبوس) تازه فراهم آمده بود، یک روز در نزدیک منجیل گیلان بر اثر لغزشی، اتومبیل از جاده منحرف شده و در معرض سقوط به داخل دره قرار می‏گیرد. از قضا یک روضه خوان پیرمرد و لاغر اندام به نام حاج سید مرتضی کسائی نیز در آن اتوبوس حضور داشته است. وی که در صندلی ردیف اول نشسته بود و مرگ همگان را به چشم می‏دید فریاد می‏کشد، یا جداه! سپس سریعا خود را از درب اتوبوس به بیرون پرتاب می‏کند و بار دیگر فریاد می‏زند: یا اباالفضل العباس علیه‏السلام و با سرعتی سریعتر از اتوبوس، یک قطعه سنگ بزرگ را به میان دره‏ ی جلوی ماشین می‏اندازد و با این کار، موجب توقف اتوبوس می‏شود و زائرین کربلا را که به شهر رشت بر می‏گشتند. از مرگ قطعی نجات می‏دهد، و در حقیقت خداوند بزرگ، عظمت نام مبارک عباس بن علی علیه‏السلام را به این طور جلوه‏ گر می‏سازد.

آن روضه خوان می‏گفت: وقتی که فریاد زدم «یا ابوالفضل علیه‏السلام» مثل اینکه به چشم خود دیدم که حضرت مرا به طرف سنگ بزرگی که حرکت دادنش برای من مقدور نبود، راهنمائی کرد در نتیجه خداوند آنها را نجات داد.

 


 

منبع:کرامات باب الحوایج (زندگانی حضرت ابوالفضل العباس و سی و چهار کرامت و عنایت آن حضرت) ؛ سید بشیر حسینی ؛ نسیم حیات صفحه 76

۰ ۱

کرامات حضرت عباس(ع) - شرکت با ابوالفضل العباس

حجة الاسلام والمسلمین آقای شیخ علی قرنی گلپایگانی صاحب تألیفات کثیره، در کتاب منهاج البیان علی نهج الأخبار و القرآن (ص 24 - 25) آورده است: 

یکی از رانندگان اتوبوس شهرستان قم نقل کرد در ایامی که راه عتبات و عالیات باز بود من مرتباً مسافر از قم به کاظمین می‏بردم و از آنجا مسافر به قم می‏رسانیدم در یک نوبت که از آنجا مسافر زده بودم و می ‏آمدم به گردنه ‏ی پاطاق که نسبتا گردنه‏ ی سختی است رسیدم در وسط گردنه دیدم ماشین نفت کشی از سرگردنه پیدا شد و قدری که آمد من متوجه شدم ترمز او پاره شده و اکنون آن ماشین بر حسب عادت می ‏آید و ماشین مرا زیر می‏گیرد و 60 مسافری که همه زوار قبر امام حسین علیه‏السلام می‏باشند له و نابود می‏کند، و اصلاً راه فراری هم از برای خود نمی‏دیدم. دستم رفت تا دربی را که در پهلوی خودم بود باز نمایم و خود را به بیرون پرتاب کنم تا اقلا خود کشته نشوم، که ناگاه ماشین نفت کش که به سرعت بطرف ما می ‏آمد سرش برگشت و به کوه خورد و خوابید. من اتوبوس را نگه داشتم و دویدیم و دیدیم درب ماشین به کوه گیر کرده و راننده صدمه‏ ای ندیده و لکن نمی‏تواند از ماشین بیرون آید به زحمت درب ماشین را باز کردیم و او را بیرون کشیدیم. به مجرد آنکه از ماشین بیرون آمد سؤال کرد شما چه مذهبی دارید؟ گفتیم: مسلمان و شیعه هستیم. گفت: مرا هم به دیانت اسلام و مذهب شیعه دلالت نمائید، زیرا من ارمنی بوده و به کیش نصرانی معتقدم.

 

 

او شهادتین را بر زبان جاری ساخت. پرسید: عباس کیست؟ گفتیم فرزند اول علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام است. از او پرسیدیم: چطور تو از عباس سؤال می‏کنی؟ گفت: در ایران رانندگی می‏کردم رفقای راننده شیعه می‏خواستند من شیعه شوم ولی قبول نمی‏کردم. آنان از راه دلسوزی و نصیحت به من گفتند: هر گاه جایی بیچاره شدی و خواستی خود را از گرفتاری برهانی، بگو:  یا اباالفضل العباس علیه‏السلام  و او قطعا از تو دادرسی می‏کند. این مطلب در ذهن من بود تا اینکه چون ماشین من از بالای گردنه سرازیر شد ناگاه ترمز آن برید و من یقین کردم که ماشینم به ته دره سقوط می‏کند و بدنم قطعه قطعه می‏شود لذا ناچار شدم و چند مرتبه گفتم: یا اباالفضل العباس علیه‏السلام آری ماشین مرا حضرت اباالفضل علیه‏السلام حفظ نمود و جان مرا او نگهداری کرد و من ثلث در آمد ماشین خود را وقف او نموده و تا زنده هستم در راه روضه خوانی او مصرف می‏نمایم و همانجا با انگشت خود با مرکب در جلوی ماشین نوشت:  شرکت با اباالفضل العباس علیه‏السلام‏

 

 

منبع:کرامات باب الحوایج (زندگانی حضرت ابوالفضل العباس و سی و چهار کرامت و عنایت آن حضرت) ؛ سید بشیر حسینی  ؛ نسیم حیات صفحه 51 تا 5

۱ ۲

کرامات حضرت عباس(ع) - ماشین را از وسط جاده بیرون نمی‏کشم‏

جناب آقای حاج ابوالحسن شکری در تاریخ 18 صفر الخیر 1418 هجری قمری از حاج رضا نظری که کی نقل کرده است: که گفت: 

بین اراک و بروجرد گردنه ‏ای وجود دارد که به نام گردنه‏ ی زالیان معروف است. روزی دیدم یک تریلی 24 تن آهن بار کرده و در قسمت شیب جاده، وسط راه ایستاده است راننده هم یک ارمنی بود که او را می‏شناختم. به وی گفتم: موسیو، از وسط جاده کنار برو، چرا اینجا ایستاده ‏ای؟! گفت: داستانی دارم و از وسط جاده هم کنار نمی‏روم و بعد چنین توضیح داد: از سر گردنه که سرازیر شدم، پا روی ترمز گذاشتم، اما دیدم که ماشین ترمز ندارد گفتم: خدایا، ماها که کسی را نداریم پیش تو واسطه قرار دهیم، و این مسلمانها هر جا که گیر می‏کنند حضرت عباس علیه‏السلام را صدا می‏زنند. با خود نذر کردم که اگر حضرت عباس علیه‏السلام نجاتم داد، من هم مسلمان می‏شوم. ناگهان دیدم که ماشین ایستاد. چه شد، نمی‏دانم. ولی دیدم ماشین شیلنگ باد خالی کرده است. ماشین یک دفعه جیک جیک‏ اش بلند شد و توقف کرد. من ماشین را از جای آن تکان نمی‏دهم، زیرا اول می‏خواهم بروم بروجرد مسلمان بشوم، بعد بیایم ماشین را حرکت داده و بروم. 

شخص ارمنی رفت و مسلمان شیعه شد. 

 


منبع:کرامات باب الحوایج (زندگانی حضرت ابوالفضل العباس و سی و چهار کرامت و عنایت آن حضرت) ؛ سید بشیر حسینی ؛ نسیم حیات صفحه 77

۰ ۱

کرامات حضرت عباس(ع) - دستی آمد و ماشین را در جا نگهداشت‏

حجة الاسلام واعظی، سرپرست اعزام مبلغ گفت: 

در یکی از سالها دهه‏ ی عاشورا برای تبلیغ به اهواز رفته بودم بعدازظهر عاشورا به منزل مرحوم آیت الله بهبهانی رفتم و در آنجا یک نفر خدمت آقا آمد و گفت: من می‏خواهم مسلمان بشوم، آقا از او  پرسید: دین تو چیست؟ و چرا می‏خواهی مسلمان بشوی؟ گفت: دین من مسیحی، و شغلم راننده ‏ی تریلی است. امروز صبح از خرمشهر، تیرآهن بار زده بودم و عازم تهران بودم به اهواز که رسیدم دیدم جمعیت زیادی سیاه پوشیده ‏اند و به سر و سینه می‏زنند و عده ‏ای هم در دستهایشان کاسه‏ای آب بود و می‏گفتند: یا عباس، یا سقا، یا اباالفضل علیه‏السلام! چون خیابانها مملو از جمعیت بود، ماشین را کنار خیابان پارک کردم و مدتی به تماشای آن صحنه‏ ها پرداختم، تا اینکه خیابان مقداری خلوت شد و من مجددا حرکت کردم، در راه همین طور به سرعت می‏رفتم تا به یک سرازیری رسیدم، خواستم سرعت ماشین را کم کنم، پا روی ترمز گذاشتم، ولی هر چه فشار دادم فایده نکرد، با خود گفتم: اگر از سمت روبرو ماشین بیاید و من با او تصادف کنم، چکار باید بکنم؟! در این حال شروع کردم به حضرت مسیح و مادرش مریم علیهاالسلام التماس کردن، دیدم فایده ندارد.

 


 

یک دفعه یادم افتاد مردم در اهواز یا عباس، یا سقا، یا اباالفضل العباس علیه‏السلام می‏گفتند. گفتم: یا عباس، یا سقا، یا اباالفضل (علیه‏السلام) مسلمانها خودت به دادم برس! در همین حال ناگهان دیدم یک دست آمد جلو ماشین و ماشین را در جا نگه داشت!  من ماشین را در کنار جاده پارک کردم و اینک آمده ‏ام خدمت شما تا مسلمان بشوم.

 

 

منبع:کرامات باب الحوایج (زندگانی حضرت ابوالفضل العباس و سی و چهار کرامت و عنایت آن حضرت) ؛ سید بشیر حسینی ؛ نسیم حیات صفحات 53 و 54

۶ ۴

کرامات حضرت عباس(ع) - پرچمی به نام حضرت ابوالفضل در جاده ‏ی میانه

حجة الاسلام و المسلمین جناب آقای سید جعفر طباطبائی شند آبادی فرمودند: 

در ماه مبارک رمضان سال 72 شمسی، در یکی از قرای جاده قزوین - رشت، که به گردنه‏ ی کوهین معروف است، مشغول تبلیغ بودم یکی از اهالی آنجا، به نام حاج تقی غفوری، نقل کردند: در اواخر سلطنت پهلوی (که وسایل حمل و نقل بین شهرها، منحصر به ارابه بود که به اسب می ‏بستند) از شهرستان ابهر به زنجان گندم بار کردیم و از آنجا مأمورین ما را به شهرستان میانه فرستادند. وقتی که در بین راه به کوه رسیدیم، دیدیم که در آنجا کوه به صورت دماغه جلو آمده و به لب رودخانه رسیده است. به طوری که جاده باریک شده بود که امکان عبور با وسیله مشکل بود. فکر کردیم که به چه نحو باید عبور کنیم؟  یکی از رفقا گفت: گونیها را با ماسه پر کنید بچینیم به طرف رودخانه، تا چرخ ارابه روی گونیها قرار گیرد و عبور آسان گردد. پیشنهاد او را اجرا کرده و در حالی که جلوی هر کدام از ارابه‏ ها پرچمی به نام قمر بنی ‏هاشم علیه‏السلام نصب کرده بودیم ارابه ‏ها را حرکت دادیم. در حین عبور، ناگهان یکی از رفقا گفت: آن سوار را که در سینه‏ ی کوه به ما نگاه می‏کند می‏بینید؟ همگی گفتند: آری! جوان زیبایی سوار  بر اسب سفید دیده می‏شد که گویا یک سکویی در کوه بود و او در آنجا مستقر شده بود وقتی آن چند ارابه را با موفقیت عبور دادیم و وارد جاده شدیم، دیدیم جوان بزرگوار از نظر غائب شد. معلوم گشت که صاحب پرچم، حضرت ابوالفضل العباس علیه‏السلام ناظر عبور ما بوده است. 

 

 

منبع:کرامات باب الحوایج (زندگانی حضرت ابوالفضل العباس و سی و چهار کرامت و عنایت آن حضرت) ؛ سید بشیر حسینی ؛ نسیم حیات صفحات78 و 79

۰ ۳

کرامات حضرت عباس(ع) - یا اباالفضل غلط کردم‏

حجة الاسلام و المسلمین جناب آقای حاج شیخ اسد الله اسماعیلیان (ره) نقل کردند: 

به اتفاق شیخی، از نجف اشرف به کربلای معلی رفتم وسیله ‏ی حرکت ماشین هایی بود که زوار را پس از زیارت به جای اول بر می‏گرداندند، وقتی وارد کربلا شدیم شیخ گفت: من به زیارت حضرت امام حسین علیه‏السلام می‏روم، و اما به زیارت حضرت اباالفضل علیه‏السلام وقت نمی‏رسد، شد شد نشد هم نشد چون آن حضرت که امام نیست.

 

 

زمانی که وی از زیارت امام حسین علیه‏السلام فارغ شد و آمد تا سوار ماشین شود، ماشین از مسافرین پر شده و در حال حرکت بود عده ‏ای از مسافران داخل ماشین سوار بودند و عده ‏ای هم بالای ماشین نشستند. باری، شیخ دستی به نردبان زد که سوار شود، اما ماشین نایستاد و حرکت کرد و او نیز هر چه فریاد زد، سودی نبخشید. شیخ با مشاهده ‏ی این صحنه به طرف کربلا برگشت و گفت: یا اباالفضل العباس علیه‏السلام غلط کردم این دفعه دیگر از این بی ادبی ها نمی‏کنم! اگر این دفعه به کربلا آمدم حتما به پابوس شما خواهم آمد.

اینجا بود که پس از لحظاتی ماشین توقف کرد و شیخ سوار آن گردید.

 

 

منبع:کرامات باب الحوایج (زندگانی حضرت ابوالفضل العباس و سی و چهار کرامت و عنایت آن حضرت) ؛ سید بشیر حسینی ؛ نسیم حیات صفحه

۰ ۱

کرامات حضرت عباس(ع) - آمده ‏ام تا که مسلمان شوم‏

حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج سید محمد محدث اشکوری در شب سوم ذی القعدة الحرام 1414 هـ ق نقل کرد که: 

در سال 1347 شمسی در مسجد کاسه فروشان رشت در خدمت آیت الله آقای حاج سید محمود ضیابری «قدس سره» بودم. شخصی به محضر آقای ضیابری آمد و گفت: من ارمنی هستم و خدمت شما آمده ‏ام که مسلمان بشوم اسم من را هم می‏خواهم ابوالفضل بگذارید آقا فرمودند: به چه سبب این اسم را انتخاب کردی؟ گفت: من ارمنی هستم و از تهران به طرف رشت با ماشین می‏ آمدم. در جاده، ماشین من ترمز برید و به طرف دره به حرکت در آمد هر چه پیشوایان خودمان را صدا زدم، کمتر اثر دیدم. یک دفعه گفتم: ای ابوالفضل مسلمانها به دادم برس! بلافاصله گویا ماشین در زمین میخکوب شد و از مرگ حتمی نجات پیدا کردم. حالا آمده ‏ام خدمت شما تا مسلمان بشوم و اسمم را هم ابوالفضل بگذارید.

 


 

منبع:کرامات باب الحوایج (زندگانی حضرت ابوالفضل العباس و سی و چهار کرامت و عنایت آن حضرت) ؛ سید بشیر حسینی ؛ نسیم حیات صفحه 79

۰ ۱

کرامات حضرت عباس(ع) - دشمن اباالفضل را مار نیش زد

حجة الاسلام و المسلمین آقای سید فخر الدین عمادی از حوزه علمیه قم مرقوم داشته ‏اند: 

این جانب زمانی که ضریح حضرت اباالفضل علیه‏السلام را در اصفهان می‏ساختند و مردم هر کدام به نوبه خود کمک می‏کردند شنیدم: یک حاجی از اهل تهران با همسرش، به عنوان کمک به ضریح آن حضرت ماشین سواری دربستی را کرایه می‏کنند که به اصفهان بروند. در بین راه راننده ماشین از توی آینه چشمش تصادفا به جواهرات گردن زن حاجی، که بسیار گرانبها بوده می‏افتد. از حاجی می‏پرسد: شما برای چه به اصفهان می‏روید؟ می‏گوید: قصد ما دو نفر، کمک کردن به ضریح حضرت اباالفضل العباس علیه‏السلام می‏باشد و به این منظور به اصفهان می‏رویم.

 

 

راننده می‏فهمد که حاجی و زن او، هم پول فراوانی به همراه دارند و هم جواهرات گرانبهائی به دست و گردن زن آویخته است با خود می‏گوید چه خوب است که در بین راه اینها را از بین ببرم و هر چه دارند بردارم و از این رانندگی خلاص بشوم! از دلیجان که رد می‏شود در میان بیابان، به عنوان اینکه ماشین نقص فنی پیدا کرده، ماشین را نگه می‏دارد و زن و مرد را از ماشین پیاده می‏کند و سپس یقه ‏ی حاجی را  گرفته از جاده کنار می‏کشد تا خفه‏ اش بکند، زنش که ماجرا را می‏بیند، اظهار می‏کند: تو ما را نکش، هر چه بخواهی به تو می‏دهیم ولی آن خبیث هر چه داشته ‏اند از آنها می‏گیرد و خود آنها را نیز در چاهی که در صد قدمی جاده بود می‏ اندازد، که شاید تا صبح بمیرند. سپس حرکت می‏کند و وارد اصفهان می‏شود و به خانه می‏رود. در اثر خستگی می‏خواهد بخوابد ولی خوابش نمی‏برد و با خود می‏گوید امکان دارد که آنها در میان چاه نمیرند و کسی آنها را نجات بدهد و در نتیجه من گرفتار شوم. خوبست برگردم اگر زنده هستند آنها را بکشم و اگر مرده ‏اند خیالم راحت باشد.

نزدیکی های صبح به طرف تهران حرکت می‏کند و ضمنا چند تا مسافر هم سوار می‏کند چون به همان مکان می‏رسد ماشین را نگاه می‏دارد و به مسافرین می‏گوید: اینجا باشید چند دقیقه دیگر من می ‏آیم و حرکت می‏کنم، مقداری کار دارم و الان بر می‏گردم، زمانی که به نزدیک چاه می‏رسد می‏بیند ناله ‏ی آنها بلند است که می‏گویند: مردم، به داد ما برسید، مردم مردیم، و ناله می‏زنند، راننده می‏گوید: شما که هستید؟ می‏گویند ما را راننده لخت کرده و به چاه انداخته و خودش رفته است تا بمیریم، ای مسلمان، ما را نجات بده که ما برای کمک به ضریح حضرت اباالفضل علیه‏السلام به اصفهان می‏رفتیم راننده می‏گوید: الان شما را خلاص می‏کنم! این را گفته و می‏رود سنگی را که در نزدیک چاه بود بلند بکند و به چاه بیندازد و آنها را بکشد، که یک دفعه ماری از زیر سنگ بیرون می‏ آید و نیش خود را فورا در بدن وی فرو می‏کند! 

 

 

راننده فریاد می‏کشد و از اثر صدای او، مسافرین که منتظر راننده بودند، به دنبال صدا حرکت می‏کنند و می‏بینند راننده افتاده و فریاد می‏زند و می‏گوید: مردم، مار مرا کشت! در این حین، از طرفی دیگر نیز صدایی می‏شنوند وقتی که به دنبال آن صدا می‏روند می‏فهمند صدای دوم از میان چاه می‏باشد، ریسمانی تهیه کرده و حاجی و زنش را از میان چاه بیرون می‏ آورند و از آنها می‏پرسند چه شده است؟ حاجی جریان مسافرتش را بیان می‏کند و می‏گوید چقدر به راننده التماس کردیم که ما را به حضرت اباالفضل علیه‏السلام ببخش، قبول نکرد و ما را به چاه انداخت. 

مسافرین می‏گویند: راننده را می‏شناسی؟ می‏گوید آری! و چون به نزد راننده می ‏آیند حاجی و زنش می‏گوید: آن راننده همین شخص است در همین حال راننده از اثر سم مار می‏میرد و چون لباس وی را می‏گردند می ‏بینند هنوز پول و جواهرات زن حاجی در جیب او بوده و جایی پنهان نکرده است!

 

 

منبع:کرامات باب الحوایج (زندگانی حضرت ابوالفضل العباس و سی و چهار کرامت و عنایت آن حضرت) ؛ سید بشیر حسینی ؛ نسیم حیات صفحات 56 تا 58

۱ ۱
بسم الله الرحمن الرحیم

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ

بِأَبصـارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ *

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـلَمین ۞


--------------------------------------

السلام علیک یابقیه الله فی ارضه

باعرض سلام خدمت همه ی شیعیان امیرالمومنین مولاعلی علیه السلام ،دربلاگفادوتاوبلاگ داشتم امایکی ازآنهاحذف شدودیگری بخش زیادی ازپستهای آن حذف شد

آدرس وبلاگم دربلاگفا

montazeralmahdi313.blogfa.com

مینویسم برای مردی که چهارگوشه ی قلبش شکسته است.(مهدی جان مرا ببخش که در تمام زندگی‌ام مراقب دل همه بودم الا دل شما)

ـــــــ۞۞۞___۞۞۞
__۞____۞_۞____۞
__۞______۞_____۞
___۞__یا مهدی __۞
_____۞_______۞
_______۞___۞
__________۞


--------------------------------------

خداوندا:
از تو می خواهم

👈نه مثل مختار بعداز واقعه!

👈نه مثل حربن ریاحی میان واقعه!

👈و نه مثل توابین بعد از واقعه!

👈بلکه مثل عباس (ع) درتمام واقعه!

👈مثل مسلم پیشتاز واقعه!

در رکاب کسی باشیم که به انتظارش ایستاده ایم!

سخنم بی تو مگرجای شنیدن دارد

نفسم بی تو مگرنای دمیدن دارد!

علت کوری یعقوب نبی(ع) معلوم است

شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد!

--------------------------------------
هرگونه کپی برداری بدون ذکرمنبع شرعاحرام است.

--------------------------------------


این وبلاگ برای رضایت مولایم مهدی (عج) تنظیم شده است امید است که مورد تایید آن حضرت واقع شود.

نذرصاحب الزمان (عج)

اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب سلام الله علیها

بیمه ی اربابم مهــــــــــدی (عج)

1393/11/15

¸.•)´
(.•´
*´¨)
¸.•´¸.•*´¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•` *(`'•.¸(`'•.¸ ¸.•'´) ¸.•'´)

التمـــــــــاس دعــــــــای فرج دارم

(¸.•'´(¸.•'´ `'•.¸)`' •.¸)•.¸)`' •.¸)
¸.•´•.¸)`' •.¸)
( `•.¸
`•.¸ )
¸.•)´
(.•
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان