خدا کند که کسی حالتش چوما نشود
ز دام خال سیاهش کسی رها نشود
خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار
به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود
به حق رخت غلامی خدا کند که کسی
چو ما ز سفره ارباب خود جدا نشود
جواب ناله ی ما را نمی دهد دلبر
خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود
به خانه ی دل ما پا نمی نهد دلبر
خدا کند که دلی خانه ی جفا نشود
شنیده ام که از این عبد یار خسته شده
خدا کند که به اخراج ما رضا نشود
مریض عشقم ما را طبیب لازم نیست
خدا کند که مریضیِ ما دوا نشود
کبوتر دل من جَلدِ بام خانه ی توست
خدا کند که دلی خانه ی جفا نشود
امام خامنه ای
خدایا ، میدانم زمان زیادی است به درگاهت دعا نکردهام. راستش مطمئن نیستم هنوز به حرفهایم گوش میکنی یا نه ...!
اما حال و روزم را میبینی. حالتم بحرانی است. به من یا عشقی حقیقی بده تا از این دلزدگی و فشار نجات پیدا کنم یا کاری کن چنان بی احساس بشوم که بی عشق زندگی کردن برایم مهم نباشد ...!
👤 الیف شافاک
📙 ملت عشق
ترس من از مرگ نیست. ترس من از مردن و رفتن به آن دنیا و دیدن دوباره آدمهای این دنیاست ...!
حسین پناهی
: : : هیس ســاکت ! : : :
: :فریادت را بی صدا کن 🎵
: :بغضت را نوش جان کن : :
: : و اشک هایت را پنهان :🎵
: :اینجا هیچکس: : :
: : به فکر دیگری نیست
گر بیایی دهمت جان و
نیایی کُشدم غم...!
من که بایست بمیرم...!
چه بیایی
چه نیایی...
#سعدی
آدم زنده به محبت نیاز دارد
و مرده به فاتحه؛
ولی ما جماعت برعکسیم
برای مرده گل می بریم،
و فاتحه ی زندگی بعضی ها را
می خوانیم...!
#حسین_پناهی
#یا_ضامن_آهو
گرچه دنیا همه زیباست ولی بی تردید
بهتر از صحن رضا در همه ی عالم نیست
+آخ چ دلتنگتم مولاجانم :(
نمی دونم چرا دعوتم نکردی
هههععییی ...
باور نمی کنم ک تو مولا کنی ردم ...
بی روی خوش تو زندهبودن
مرگ است به نام زندگانی
#مولانا
با موفقیت هایم قضاوتم نکن، با تعداد زمانهایی که زمین خوردم و دوباره ایستادم قضاوتم کن.
#نلسون_ماندلا
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت
شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دل
میان گریه می گفتم که کو ای ملک سلطانت
چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت
به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونین
نباشد خون مظلومان؟ که می گیرد گریبانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت
#شهریار
ﭼﻮﺏ ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺎﻣﺮﺋﯿﺴﺖ
ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﻔﻬﻤﺪ، ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ !
ﯾﮏ ﺷﺒﯽ ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ
ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺑﻐﺾ ﻧﻔﺴﺖ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ
ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﯿﺼﺎﻝ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﻤﯿﺮﺩ
ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺷﺒﯽ ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ
ﺑﺎﻋﺚ ﻭ ﺑﺎﻧﯽ ﯾﮏ ﺑﻐﺾ ﺷﺪﯼ، ﻭ ﺩﻟﯽ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﯼ
ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﯼ ﺑﻐﺾ، ﭘﺎﭘﯽ ﺍﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ
ﻭ ﺷﺒﯽ ﯾﮏ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﻧﻔﺴﺖ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﻻﺟﺒﺎﺭ
ﻫﺮ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺻﺪ ﺑﺎﺭ ﻣﺤﺾ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﻧﻔﺴﺖ ﺑﻐﺾ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﮑﻨﯽ
ﺁﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﭼﻮﺏ ﺧﺪﺍست...