سجاده ی آغوش

آغوشم، صحرایی‌ست بی‌پایان

که سال‌ها در عطش عبور تو

می‌سوزد...

هر صبح، با نسیمی که از سمت تو نمی‌وزد،

چشم می‌گشایم

و قلبم،

چون چاهی‌ست که یوسفش را

در تاریکیِ دوری گم کرده...

دلم،

تشنه‌ی آغوشی‌ست که

چون سجاده‌ای آسمانی

تو را در خود بخواند.

بیا، ای گمشده‌ترین پیدا،

وقتی دیدمت،

چنان در آغوشت می‌گیرم

که زمان از حرکت بایستد،

عشق از نو متولد شود،

و اشتیاق،

چون عطر پیراهنی سپید،

در هوایم جاری گردد.

می‌خواهم تو را

با تمام بودنم ببوسم،

آن‌قدر عمیق،

که نفس از لبانم پر بکشد

و تنها تو بمانی...

تو،

و بوی یوسفی

که جانم را

دوباره زنده می‌کند.

۰ ۱
بسم الله الرحمن الرحیم

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ

بِأَبصـارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـلَمین ۞

-------------------------
به امید گوشه چشمی از جانب حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه

اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب سلام الله علیها

1393/11/15
---------------------------
هرگونه کپی برداری بدون ذکرمنبع شرعاحرام است.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان