سفر به باغ سایه‌ها (باغ پیش از فریب — قسمت دوم)


در آن‌جا، چیزی نام نداشت،
نه درخت، نه سایه، نه حتی "من"
همه‌چیز، بود…
بی‌اسم، بی‌صدا،
و در اوجِ بودن، هیچ نیازی به گفته‌شدن نداشت.

باغ، انگار نفَس می‌کشید،
نه با هوا،
با یاد.
و هر بوته‌ای، نشانی از چیزی بود
که بعدها گناه نام گرفت،
اما در آغاز، فقط دلتنگیِ زمین بود برای آسمان.

پرنده‌ای آمد، از جنس صدا نبود،
اما حرف‌هایی داشت که شنیده نمی‌شدند.
دورِ من چرخید،
و قطره‌ای از بالش افتاد روی خاک.
در آن لحظه،
انگار کسی نامی بر من گذاشت…
و من از باغ، بیرون افتادم.

اما هنوز،
در نسیم‌های ناشناس،
گاهی بویی می‌آید،
شبیه همان قطره،
همان لحظه
همان یاد

۰ ۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم الله الرحمن الرحیم

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ

بِأَبصـارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـلَمین ۞

-------------------------
به امید گوشه چشمی از جانب حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه

اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب سلام الله علیها

1393/11/15
---------------------------
هرگونه کپی برداری بدون ذکرمنبع شرعاحرام است.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان