قصه‌ای از آن‌سوی سکوت (لبخند فراموش‌شده)

در این راه،

گاهی چهره‌ها به یادم می‌آیند،

نه آن چهره‌هایی که در آینه دیده‌ام،

بلکه چهره‌هایی که پیش از بودنم در من نقش بسته‌اند،

لبخندی مهربان،

مثل نوری از پشت ابرها

و گرمایی که همیشه کمبودش را حس می‌کنم.

این لبخند،

مثل گلی‌ست که در زمستان روییده،

غیرمنتظره،

اما واقعی.

و من،

با هر نگاه به آن لبخند،

به یاد می‌آورم

شاید هرگز کاملاً زمین نخورده‌ام،

شاید هنوز چیزی در من هست

که به آن زمین‌های نا‌آشنا تعلق ندارد.

۰ ۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم الله الرحمن الرحیم

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ

بِأَبصـارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـلَمین ۞

-------------------------
به امید گوشه چشمی از جانب حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه

اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب سلام الله علیها

1393/11/15
---------------------------
هرگونه کپی برداری بدون ذکرمنبع شرعاحرام است.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان