سکوت نارنجی

غروب آمد...

همان‌که همیشه وعده‌اش را با خود می‌آوردی.

تمام روز، چشم دوختم به راه،

با دلی آویخته بر دقیقه‌ها،

که شاید این بار،

در سکوت نارنجیِ آخرِ آسمان،

ردی از تو پیدا شود.

اما باز، تنها غروب آمد

و تو نیامدی.


آفتاب که فرو رفت،

دل‌خوشی‌ام هم رفت؛

نه صدایی، نه سایه‌ای،

فقط نسیمی که روی گونه‌ام نشست

و گفت:

«این‌همه صبوری،

گاهی هیچ پیراهنی با خودش نمی‌آورد.»


خسته‌ام از وعده‌های بی‌نشانی.

این بار، خودِ غروب،

بوی ناامیدی می‌داد.

۰ ۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم الله الرحمن الرحیم

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ

بِأَبصـارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـلَمین ۞

-------------------------
به امید گوشه چشمی از حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه

اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب سلام الله علیها

1393/11/15
---------------------------
هرگونه کپی برداری بدون ذکرمنبع شرعاحرام است.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان