ای یوسفِ دل، به چاه من بنگر،
که ماه تو در آن افتاده است.
سالهاست صدایم به آسمان میرود،
اما تو،
در خاموشی خود،
خدا را میشنوی.
من هنوز در خواب توأم،
چنانکه رؤیای کودک در گهوارهی نور.
تو را ندیدن،
خود دیدنیست
که هر غیبت تو،
طلوعی در جان است.
دل من،
در نبود تو نرفته است،
رفته در توست!
تو ساکنی در سکوت،
و من،
رهروی در صدای نی.
بگو ای یوسفِ جان،
کی از چاه فراق برآیی؟
که برادران عقل،
باز پیراهنت را به دروغ خون کردهاند!
و من،
با چشمی کور از گریه،
هنوز به بوی پیراهنت ایمان دارم.
🤍
پ . ن : دلم تنگِ نوریست
که فقط در رؤیای یوسف پیدا میشود...❣️