تا بازگردد یوسفم...

یوسف من، ای گمشده‌ی جان و دل،

سال‌هاست چشم به راهت مانده‌ام، در سکوتی پر از فریاد.

نه نشانی، نه صدایی، نه ردّی از عبورِ نگاهت.

هر صبح، چاه را نگاه می‌کنم، شاید بوی پیراهنت بیاید،

شاید نسیمی از کنعان، غبار این دوری را بشوید.

دلم زلیخای پیر شده‌ای‌ست،

که هنوز نامت را با گریه صدا می‌زند،

و هر شب، خوابِ بازگشتت را با اشک تماشا می‌کند.

ای ماهِ گمشده‌ام،

بی‌تو روزهایم شب‌اند، و شب‌هایم بی‌ستاره.

کاش بیایی، حتی اگر پیراهنت پیش‌تر برسد از خودت...

که دلم در حسرت دیدار، دیگر طاقت تابستانِ این فراق را ندارد ...


پ ن : دوستت دارم مثل یعقوبی که سال‌ها

برای یک نشانیِ دور، یک پیراهن، نفس کشید…

بی‌ادعا، بی‌صدا، با همه‌ی جان 

۰ ۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بسم الله الرحمن الرحیم

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ

بِأَبصـارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـلَمین ۞

-------------------------
به امید گوشه چشمی از جانب حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه

اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب سلام الله علیها

1393/11/15
---------------------------
هرگونه کپی برداری بدون ذکرمنبع شرعاحرام است.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان