سکوتهایی هست
که در آن نه داغیست، نه گلایهای،
تنها جانیست،
که آرامآرام
خود را میسپارد به صبرِ مطلق...
دل، گاه در طواف کسی میچرخد
که حتی سایهاش را ندیده
و این طواف،
نه برای رسیدن است،
نه برای شکایت،
بلکه از شوقیست
که در سینه خلق نشده،
بلکه از ازل، در جان ریخته شده...
و من،
بی آنکه چیزی بگویم،
هر شب، واژهای به آسمان میسپارم،
بیصدا، بینشان،
تنها برای دلی
که نمیدانم،
آیا هنوز
میتپد در مسیر بادهای ماورای من ...