نجواهای چاه تنهایی

در میان بابِل‌های زمان،

دانیالم،

که اسیر دیوارهای سردِ تنهایی‌ام،

با دلی بسته به رازهای آسمان،

در چاهِ شیرانِ غربتم تنها مانده‌ام.

نه نهنگی بلعید مرا،

نه کوهی از بلا،

اما همین دیوارهای بی‌صدا،

زنجیرهایی‌ست که بند می‌کند جانم را.


 ای پیامبر در بابلِ غربت،

با هر نفسی که در این زندان می‌کشم،

دعا می‌کنم،

چنان‌که تو در تاریکی امید داشتی،

من نیز به فردایی روشن چشم دوخته‌ام.


ای پیامبری که در میان غربت نغمه‌ی صبر سر دادی،

دل من نیز در این شب‌های بی‌کسی،

چون تو در میان شیران،

بی‌زخم نمانده، اما تسلیم هم نشده .


تو را می‌خوانم،

در این چاهِ بی‌صدای تنهایی،

بگو چگونه می‌شود

زنجیرها را شکست؟!

و دوباره پرواز کرد به سوی نور 

ای آن که در اسارت، امید را پاس داشتی،

چون من، میان دیوارهای سرد بابِل مانده‌ای،

دلی در حصار، تشنه‌ی نوری از سوی یوسف،

بی‌تاب و در هجر، بی‌قرار و پر از رازهای ناگفته...


تو که در تنهایی، نجواهایت را به آسمان سپردی،

من نیز در این زندان خاموش،

با دلی سوخته و صدایی خسته،

نام یوسف را به دل شب می‌خوانم،

که شاید روزی نسیمی از کنعان،

عطر جانش را برایم به ارمغان بیاورد...

۰ ۱
بسم الله الرحمن الرحیم

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ

بِأَبصـارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ

و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـلَمین ۞

-------------------------
به امید گوشه چشمی از جانب حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه

اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب سلام الله علیها

1393/11/15
---------------------------
هرگونه کپی برداری بدون ذکرمنبع شرعاحرام است.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان