این روزها، بوی خون میآید از میان برگهای تقویمِ وطن...
نه پاییز است،
نه زمستان...
اما برگبرگ میریزند از درخت ما،
دانشمندانمان، فرماندهانمان، فرزندانمان.
و من، با دلی پر از آتش، مینویسم:
کاش زبانم گلوله بود،
کاش اشکم، خنجری،
کاش بغضم، انفجاری که آسمان تلآویو را بلرزاند...
دشمن، تنها را میدرد،
اما روح این مردم، هزار بار، از خاک میروید.
شما شهید شدید...
اما ما، زندهتر شدیم.
ای کاش آنها میفهمیدند،
شهادت پایان نیست...
ابتدای خشم ملت ماست.
و ما منتظر نمیمانیم،
ما صبر میکنیم،
و صبر ما، آتشیست که روزی خواهد گرفت در خیابانهای جنایتزادهی صهیون.
بمیرند آنانی که خیال خام کردهاند با ترور، میشود صدای ایران را خاموش کرد...
وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ
پ.ن:
در این شبهای پر التهاب،
از دل، آرزو میکنم برای سلامتیِ تمام مردمان این سرزمین
و برای آن دلیرانی که بینام و بیادعا
در سنگرهای خاموش،
جانشان را سپر امنیت ما کردهاند.
باشد که خداوند، حافظ جانهایشان باشد.
ایران، زنده بماند به دعای دلهای عاشق.