شنبه ۴ مهر ۹۴
دیده ای خواهم که باشد شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس
سید حلاوی یک قیصده شکواییه ای ساخت که در آن به امام زمان علیه السلام شکایت ها دارد مثلا قسمتی از ترجمه قصیده این است :
*یابن
العسکری کجا هستید؟ شیعیان شما را آزار می کنند. فلان دسته از شیعیانت
گرفتار شده اند و دچار رنج و شکنجه و بلا و محنت هستند * . در این اشعار
بلاهایی که بر شیعیان مختلف رخ داده است به نظم کشیده شده است . این اشعار
را این طرف و آن طرف در دو سه جلسه خوانده بود . یکی دو نفر از اوتاد نجف
در عالم رویا به حضور مبارک حضرت بقیه الله شرفیاب شدند . حضرت به آنها
فرمودند: بروید به سید بگویید: سید! این قدر دل مرا مسوزان, این قدر سینه ی
مرا کباب مکن, اینقدر ناراحتی شیعه را به گوشم مرسان, من از شنیدن آن
متاثر می شوم .
عبارتی که پیغام داده است این است: (لیس الامر بیدی) سید! کار به دست من نیست, به دست خدا است . دعا کنید خدا فرج مرا برساند تا شیعیانم را از این شکنجه ها نجات دهم .
منبع:کتاب عطش انتظار