شیخ ابوالحسن خرقانی شبی به نماز ایستاده بود،
! ندا آمد که: ای ابوالحسن! خواهی آنچه از تو می دانم
با خَلق بگویم تا تو را سنگسار کنند؟؟
! شیخ گفت: پروردگارا خواهی آن چه از رحمت تو می دانم
و از کرم تو می بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟؟
پاسخ آمد: نه از تو؛ نه از من.
تو به کار خود مشغول شو و من به کار خود...
"عطّار نیشابوری"
تذکرة الاولیاء
خدایـــــــــــــا !
بابت هر شبی که بی شکر تو سر بر بالین گذاشتم؛
و بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم؛
و بابت لحظات شادی که به یاد تو نبودم؛
و بابت هر گِره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم؛
و بابت هر گره که به دست خودم کور شد و من تورا مقصر دانستم؛
مرا ببخش
«استغفر الله ربی و اتوب الیه»
چهارم آن که چون غم و اندوه بر او هجوم آورد، گوید:
«لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»
پنجم آن که چون تدبیر کاری کند، گوید: «ماشاء الله کان».
ششم آن که چون از ستمگری هراسی کند، گوید:
«حسبنا الله و نعم الوکیل»