شنبه ۲۱ آذر ۹۴
باعرض تسلیت به محضرمولایم مهدی علیه السلام وپیروانش ....
هشتمین پیشوا و امام علی بن موسی الرضا علیهماالسلام در عصری میزیست که
خلافت ننگین عباسیان در اوج خود بود،زیرا سلسلهی بنی عباس پادشاهانی عظیم
تر از هارون و مأمون ندارد؛ و از سوی دیگر سیاست بنی عباس در برابر ائمه
(علیهمالسلام) و بویژه امام رضا (علیهالسلام) به بعد، سیاستی پر مکر و
فریب و همراه با نفاق و تظاهر بود؛ آنان با آنکه بخون خاندان امامت تشنه
بودند برای ایمن ماندن از شورش علویان و جلب قلوب شیعیان و ایرانیان، سعی
داشتند وانمود کنند که روابطی بسیار صمیمی با خاندان امیرمؤمنان علی
(علیهالسلام) دارند و بدینوسیله مشروعیت خویش را تأمین نمایند؛ و اوج این
سیاست خدعه آمیز را میتوان در حکومت مأمون دید.
امام رضا (علیهالسلام)
در برابر این شگرد فریبندهی مأمون، با ظرافت علمی بی مانند روشی اتخاذ
کرد که هم خواستهی مأمون تأمین نشود، و هم سراسر بلاد پهناور اسلام به حق
نزدیک شوند و دریابند خلافت راستین اسلامی صرفاً از طرف خدا و پیامبر (صلی
الله علیه و آله) بر عهدهی امامان است، و کسی جز آنان شایسته و سزاوار
این مقام نیست.
اگر دقت کنیم خلیفگان اموی و عباسی معمولاًائمه
(علیهمالسلام) را زیر نظر و مراقبت شدید داشتند، و از تماس مردم با آنان
جلوگیری میکردند،و سعیشان بر گمنام داشتن و ناشناخته ماندن آن بزرگواران
بود، و لذا هر یک از ائمه (علیهمالسلام) همینکه تا حدودی در بلاد اسلامی
نام آور میشد توسط خلفا مقتول و مسموم میگشت؛ با آنکه از یکسو پذیرش
ولایتعهدی به اجبار بود، و از سوی دیگر پذیرش امام با شرایطی بود که در حکم
نپذیرفتن می نمود، در عین حال شهرت این مسأله در سرزمینهای دور و نزدیک
اسلام، و اینکه مأمون اعتراف کرده است که امام رضا (علیهالسلام) پیشوای
امت و سزاوار خلافت است، و مأمون از ایشان خواسته خلافت را بپذیرند و ایشان
نپذیرفته و باصرار مأمون ولایتعهدی را با شرایطی پذیرفته است؛ همین ها خود
در ژرفای عمل به سود روش امام و شکستی برای سیاست خلیفگان بود... .
بسیار
مناسب است که این جریان با جریان شورای تحمیلی از سوی خلیفهی دوم عمر، و
شرکت امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) در آن شوری مقایسه شود، و اتفاقا امام
رضا (علیهالسلام) به شباهت این دو حادثه اشاره فرموده است.
عمر بهنگام
مرگ دستور داد پس از شورائی با شرکت عثمان و طلحه و عبدالرحمن بن عوف و
سعد بن ابی وقاص و زبیر و امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) تشکیل شود، و این
شش تن از میان خود خلیفهیی برگزینند، و هر یک مخالفت کرد او را به قتل
برسانند؛ برنامه طوری تنظیم شده بود که علی (علیهالسلام) همچنان از خلافت
محروم بماند و چون میدانستند خلافت حق اوست،با برگزیدن دیگری علی
(علیهالسلام) مخالفت کند و کشته شود، و قتل او قانونی هم باشد!!
برخی از بستگان از امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) پرسیدند: با آنکه میدانی خلافت را به تو نمیدهند چرا در این شوری شرکت میکنی؟
فرمود:
عمر بعد از پیامبر ( باجعل حدیثی) اعلام کرد پیامبر فرموده است: «نبوت و
امامت هر دو در یک بیت و خانه جمع نمیشود.» (یعنی مرا به زعم خود با
استناد به قول پیامبر از خلافت بدور نگهداشتند، و سزاوار این کار نشمردند!)
و اینک عمر خود پیشنهاد کرده است من دراین شوری شرکت کنم و مرا شایستهی
خلافت معرفی کرده است، من در شوری وارد میشوم تا اثبات کنم کار عمر با
روایت او نمیسازد.
آری! یکی از پیامدهای ولایتعهدی امام همین بود که
جامعهی وسیع اسلامی دریافت شایستهترها کیستند و مأمون با عمل خود بر چه
حقیقتی اعتراف کرده است. و نیز در این رهگذر، امام از مدینه تا مرو در
شهرهای مختلفی از بلاد اسلام با مردم روبرو شد، و مسلمین که در آن روزگاران
با نبودن وسائل ارتباط جمعی از بسیاری از آگاهیها محروم بودند او را
ملاقات کردند و حق را مشاهده نمودند، و اثرات مثبت آن بسیار قابل ذکر و بحث
است، و نمونهی آن را باید در نیشابور و هجوم مردم مشتاق دید،و در نماز
عید در مرو و ... و در همین زمینه، آشنایی بسیاری از متفکران و دانشمندان
مختلف که در مرو با امام به مناظره و بحث نشستند و اثبات عظمت علمی امام، و
شکست مأمون و خنثی شدن توطئههایش برای تحقیر امام (علیهالسلام) را باید
از اثرات مثبت سیاست امام تلقی نمود که خود نیاز به بررسی مفصلی دارد.
به
هر حال در زندگی هر یک از ائمه (علیهمالسلام) باید ابعاد مختلف حقایق
وجودی آن بزرگواران را در نظر داشت، و همچنانکه تاریخ زندگی پیامبران را که
اعمالشان در سرچشمهی وحی ریشه داشت، نمیتوان با همان معیارها که سرگذشت
پادشاهان و جباران و سیاستمداران را بررسی میکنند سنجید، زندگی اوصیا و
امامان نیز با معیارهای زندگی مردان عادی قابل تبیین نیست چرا که اوصیا و
امامان نیز مانند پیامبران از عامل بزرگ ارتباط ویژه با خدای جهان برخودار
بودند.
امام ابوالحسن علی بن موسی الرضا (علیهماالسلام)
روز
یازدهم ماه ذیقعده سال ۱۴۸ هجری در مدینه در خانهی امام موسی بن جعفر
(علیهماالسلام) فرزندی چشم به جهان گشود که بعد از پدر تاریخساز صحنهی
ایمان و علم و امامت شد. او را «علی» نامیدند و در زندگی به «رضا» معروف
گشت.
مادر گرامی «نجمه» نام دارد، و در خردمندی و ایمان و تقوی از
برجستهترین بانوان بود؛ اصولاً امامان پاک ما همگی از نسل برترین پدران
بودند و در دامان پاک و پر فضیلت گرامیترین مادران پرورش یافتند.
امام
رضا (علیهالسلام) در سال ۱۸۳ هجری، پس از شهادت امام کاظم (علیهالسلام)
در زندان هارون، در سن سی و پنج سالگی بر مسند الهی امامت تکیه زد و
عهدهدار پیشوایی امت شد. امامت آن گرامی همانند سایر ائمهی معصومین
(علیهمالسلام)؛ به تعیین و تصریح رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، و با
معرفی پدرش امام کاظم(علیهالسلام) بود؛ امام کاظم (علیهالسلام) پیش از
دستگیری و زندان، مشخص کرده بود که هشتمین امام راستین و حجت خدا در زمین
پس از او کیست، تا پیروان و حقجویان در ظلمت نمانند و به کجروی و گمراهی
نیفتند.
«مخزومی» میگوید: امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) ما را احضار فرمود و گفت: - آیا میدانید چرا شما را طلبیدم؟
- نه!
- خواستم تا گواه باشید که این پسرم ـ اشاره به امام رضا (علیهالسلام) ـ وصی و جانشین من است ...
«یزید
بن سلیط» میگوید: برای انجام عمره به مکه میرفتیم، در راه با امام کاظم
روبرو شدیم، و به آن حضرت عرض کردم: این محل را میشناسید؟
فرمود: آری. تو نیز میشناسی؟
عرض
کردم: آری من و پدرم در همین جا شما و پدرتان امام صادق (علیهالسلام) را
ملاقات کردیم و سایر برادرانتان نیز همراه شما بودند، پدرم به امام صادق
عرض کرد: پدر و مادرم فدایتان، شما همگی امامان پاک ما هستید و هیچ کس از
مرگ دور نمیماند، به من چیزی بفرما تا برای دیگران بازگویم که گمراه
نشوند.
امام صادق (علیهالسلام) به او فرمود: ای ابو عماره! اینان
فرزندان منند و بزرگشان این است ـ و به سوی شما اشاره کرد ـ در او حکم و
فهم و سخاوت است، و به آنچه مردم نیازمندند علم و آگاهی دارد، و نیز به
همهی امور دینی و دنیوی که مردم در آن اختلاف کنند داناست؛ اخلاقی نیکو
دارد و او دری از درهای خداست... .
آنگاه به امام کاظم (علیهالسلام)
عرض کردم: پدر و مادرم فدایتان، شما نیز مانند پدرتان مرا آگاه سازید ( و
امام بعد از خود را معرفی کنید).
امام ـ پس از توضیحی در مورد امامت که
امری الهی است و امام از طرف خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله) تعیین
میشود ـ فرمود: «اَلاَمرُ اِلیَ ابنِی عَلیٍّ سَمِّیِ عَلیٍّ وَ عَلیٍ» پس
ازمن امر امامت به پسرم «علی» میرسد که همنام امام اول «علی بن ابیطالب» و
امام چهارم « علی بن الحسین (علیهما السلام)» است... .
در آن هنگام
خفقان سنگینی بر جامعهی اسلامی حکمفرما بود، و بهمین جهت امام کاظم
(علیهالسلام) در پایان کلام خود به «یزید بن سلیط» فرمود:ای یزید! آنچه
گفتم نزد تو چون امانتی محفوظ بماند و جز برای کسانی که صداقتشان را شناخته
باشی بازگو مکن.
اخلاق و رفتار امام رضا (علیهالسلام)
امامان
پاک ما در میان مردم و با مردم میزیستند، و عملاً به مردم درس زندگی و
پاکی و فضیلت میآموختند، آنان الگو و سرمشق دیگران بودند، و با آنکه مقام
رفیع امامت آنان را از مردم ممتاز میساخت، و برگزیدهی خدا و حجت او در
زمین بودند در عین حال در جامعه حریمی نمیگرفتند،و خود را از مردم جدا
نمیکردند، و به روش جباران انحصار و اختصاصی برای خود قائل نمیشدند، و
هرگز مردم را به بردگی و پستی نمیکشاندند و تحقیر نمیکردند.
«ابراهیم
بن عباس» میگوید: «هیچگاه ندیدم که امام رضا (علیهالسلام) در سخن بر کسی
جفا ورزد، و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش ازتمام شدن قطع کند؛ هرگز
نیازمندی را که میتوانست نیازش را برآورده سازد رد نمیکرد، درحضور دیگری
پایش را دراز نمیفرمود، هرگز ندیدم به کسی از خدمتکاران و غلامانشان
بدگوئی کند، خندهی او قهقهه نبود بلکه تبسم بود،چون سفرهی غذا به میان
میآمد همهی افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سفرهی خویش مینشاند و
آنان همراه با امام غذا میخوردند. شبها کم میخوابید و بیشتر بیدار بود، و
بسیاری از شبها تا صبح بیدار میماند و به عبادت میگذراند، بسیار روزه
میداشت و روزهی سه روز در هر ماه را ترک نمیکرد، کار خیر و انفاق پنهان
بسیار داشت، و بیشتر در شبهای تاریک مخفیانه به فقرا کمک میکرد.
«محمد
بن ابی عباد» میگوید: فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی
بود. لباس او ـ در خانه ـ درشت و خشن بود، اما هنگامیکه در مجالس عمومی
شرکت میکرد (لباسهای خوب و متعارف میپوشید) و خود را میآراست.
شبی
امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ نقصی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش
آورد تا چراغ را درست کند،امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و
فرمود: ما گروهی هستیم که میهمانان خود را بکار نمیگیریم.
یکبار شخصی
که امام را نمیشناخت در حمام از امام خواست تا او را کیسه بکشد، امام
(علیهالسلام) پذیرفت و مشغول شد، دیگران امام را بدان شخص معرفی کردند، و
او با شرمندگی به عذرخواهی پرداخت ولی امام بیتوجه به عذرخواهی او همچنان
او را کیسه میکشید و او را دلداری میداد که طوری نشده است.
شخصی به امام عرض کرد: به خدا سوگند هیچکس در روی زمین از جهت برتری و شرافت پدران به شما نمیرسد.
امام فرمود: تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت.
مردی
از اهالی بلخ میگوید: در سفر خراسان با امام رضا (علیهالسلام) همراه
بودم، روزی سفره گسترده بودند و امام همهی خدمتگزاران و غلامان حتی سیاهان
را بر آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند.
من به امام عرض کردم:
فدایتان شوم. بهتر است اینان بر سفرهیی جداگانه بنشینند. فرمود: ساکت باش،
پروردگار همه یکی است، پدر و مادر همه یکی است، و پاداش هم باعمال است.
«یاسر»
خادم امام میگوید: امام رضا (علیهالسلام) به ما فرموده بود اگر بالای
سرتان ایستادم ( و شما را برای کاری طلبیدم) و شما به غذا خوردن مشغول
بودید برنخیزید تا غذایتان تمام شود. بهمین جهت بسیار اتفاق میافتاد که
امام ما را صدا میکرد، و در پاسخ او میگفتند به غذا خوردن مشغولند، و آن
گرامی میفرمود بگذارید غذایشان تمام شود.
یکبار غریبی خدمت امام رسید و
سلام کرد و گفت: من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم،از حج
بازگشتهام و خرجی راه تمام کردهام، اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا
خود را بوطنم برسانم، و در آنجا از جانب شما معادل همان مبلغ را به
مستمندان صدقه خواهم داد، زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر
نیازمند ماندهام.
امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت، و دویست دینار
آورد و از بالای در دست خویش را فراز آورد، و آن شخص را خواند و فرمود: این
دویست دینار را بگیر و توشهی راه کن، و به آن تبرک بجوی، و لازم نیست که
از جانب من معادل آن صدقه بدهی... .
آن شخص دینارها را گرفت و رفت،
امام از آن اطاق به جای اول بازگشت، از ایشان پرسیدند چرا چنین کردید که
شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟
فرمود: تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم... .
امامان
معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا
نمیکردند، و در مورد اعمال آنان توجه و مراقب ویژهیی مبذول میداشتند، و
در مسیر زندگی اشتباهاتشان را گوشزد میفرمودند تا هم آنان از بیراهه به
راه آیند، و هم دیگران و آیندگان بیاموزند.
«سلیمان جعفری» از یاران
امام رضا (علیهالسلام) میگوید: برای برخی کارها خدمت امام بودم، چون کارم
انجام شد خواستم مرخص شوم، امام فرمود: امشب نزد ما بمان.
همراه امام به خانهی او رفتم، هنگام غروب، غلامان حضرت مشغول بنایی بودند امام در میان آنها غریبهیی دید، پرسید: این کیست؟
عرض کردند: به ما کمک میکند و به او چیزی خواهیم داد.
فرمود: مزدش را تعیین کردهاید؟
گفتند: نه! هر چه بدهیم میپذیرد.
امام برآشفت و خشمگین شد. من به حضرت عرض کردم: فدایتان شوم خود را ناراحت نکنید... .
فرمود:
من بارها به اینها گفتهام که هیچکس را برای کاری نیاورید مگر آنکه قبلا
مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرار داد و تعیین مزد
کاری انجام دهد اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان میکند مزدش را کم
دادهیی، ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود
خواهد بود که طبق قرارداد عمل کردهیی، و در اینصورت اگر بیش از مقدار
تعیین شده چیزی به او بدهی هر چند کم و ناچیز باشد میفهمد که بیشتر
پرداختهیی و سپاسگزار خواهد بود.
«احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی» که
از بزرگان اصحاب امام رضا (علیهالسلام) محسوب میشود نقل میکند: من با سه
تن دیگر از یاران امام خدمتش شرفیاب شدیم، و ساعتی نزد امام نشستیم، چون
خواستیم بازگردیم امام به من فرمود: ای احمد! تو بنشین. همراهان من رفتند و
من خدمت امام ماندم، و سوالاتی داشتم؛ بعرض رساندم و امام پاسخ
میفرمودند، تا پاسی از شب گذشت، خواستم مرخص شوم.
فرمود: میروی یا نزد ما میمانی؟
عرض کردم: هر چه شما بفرمائید،اگر بفرمائید بمان میمانم اگر بفرمائید برو میروم.
فرمود:
بمان. و اینهم رختخواب ( و به لحافی اشاره فرمود). آنگاه امام برخاست و به
اطاق خود رفت. من از شوق به سجده افتادم و گفتم: سپاس خدای را که حجت خدا و
وارث علوم پیامبران در میان ما چند نفر که خدمتش شرفیاب شدیم تا این حد به
من محبت فرمود.
هنوز در سجده بودم که متوجه شدم امام به اطاق من
بازگشته است؛ برخاستم. حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود: ای احمد!
امیرمؤمنان (علیهالسلام) به عیادت «صعصعه بن صوحان» ( که از یاران ویژهی
آن حضرت بود) رفت، و چون خواست برخیزد فرمود:« ای صعصعه! از اینکه به عیادت
تو آمدهام به برادران خود افتخار مکن ـ عیادت من باعث نشود که خود را از
آنان برتر بدانی ـ از خدا بترس و پرهیزگار باش، برای خدا تواضع و فروتنی کن
خدا ترا رفعت می بخشد.»
موضع گیری امام در برابر دستگاه خلافت
امام
علی بن موسی الرضا (علیهماالسلام)، در طول مدت امامت خویش با خلافت هارون
الرشید و دو فرزندش «امین» و «مأمون» معاصر بوده است؛ ده سال با سالهای آخر
زمامداری هارون، و پنج سال با حکومت امین و پنج سال با حکومت مأمون.
امام در زمان هارون
امام
رضا (علیهالسلام) پس از شهادت امام کاظم (علیه السلام)، امامت و دعوت خود
را آشکار ساخت و بیپروا به رهبری امت پرداخت. جو سیاسی جامعه در زمان
هارون چنان خفقان آور بود که حتی برخی از صمیمی ترین یاران امام از این
صراحت و بیپروایی او بر جانش بیمناک بودند.
«صفوان بن یحیی»
میگوید:امام رضا (علیهالسلام) پس از رحلت پدرش سخنانی فرمود که ما بر
جانش ترسیدیم و به او عرض کردیم: مطلبی بزرگ را آشکار کردهیی، ما بر تو از
این طاغوت (هارون) بیمناکیم.
فرمود: «هرچه میخواهد تلاش کند، راهی بر من ندارد.»
«محمد
بن سنان» میگوید: در روزگاران هارون به امام رضا (علیهالسلام) عرض کردم:
شما خود را به این امر ـ امامت ـ مشهور ساختهاید و جای پدر نشستهاید، در
حالیکه از شمشیر هارون خون میچکد!
فرمود: آنچه مرا بر این کار
بیپروا ساخته سخن پیامبر است که فرمود: « اگر ابوجهل یک مو از سر من کم
کرد گواه باشید که من پیامبر نیستم.» و من میگویم« اگر هارون یک مو از سر
من کم کرد گواه باشید که من امام نیستم.»
و همچنان شد که امام میفرمود
زیرا هارون هرگز فرصت نیافت خطری متوجه امام سازد، و بالاخره به جهت
اغتشاشاتی که در شرق ایران رخ داده بود، هارون مجبور شد خود با سپاهیانش به
سوی خراسان برود و در راه بیمار شد، و در ۱۹۳ هجری در طوس مرگش فرا رسید، و
اسلام و مسلمین از وجود پلیدش ایمن شدند.
امام در زمان امین
پس
از هارون بر سر خلافت بین امین و مأمون اختلافی سخت روی داد، هارون امین
را برای خلافت بعد از خود تعیین کرده بود،و از او تعهد گرفته بود که پس از
او مأمون خلیفه شود و نیز حکومت ایالت خراسان در زمان خلافت امین در دست
مأمون باشد؛ ولی امین پس از هارون در سال ۱۹۴ هجری مأمون را از ولایتعهدی
خود عزل و فرزند خود موسی را نامزد این مقام کرد. بالاخره پس از درگیریهای
خونینی که میان امین و مأمون رخ داد، امین در ۱۹۸ هجری کشته شد و مأمون به
خلافت رسید. امام رضا (علیهالسلام) در طول این مدت از درگیریهای دربار
خلافت و اشتغال آنان به یکدیگر استفاده کرد، و با آسودگی به ارشاد و تعلیم و
تربیت پیروان پرداخت.
امام در زمان مأمون
مأمون
در میان خلفای بنی عباس از همه داناتر و نیز مکارتر بود، درس خوانده بود و
از فقه و علوم دیگر آگاهی داشت چنانکه با برخی از دانشمندان به بحث و
مناظره مینشست،البته آگاهی او از علوم روز نیز وسیلهیی بود برای پیشبرد
سیاستهای ضد انسانی او، و گر نه هرگز به دین و اسلام پای بند نبود؛ و در
عیاشی و فسق و فجور و اعمال شنیع دیگر از سایر خلیفگان هیچ کم نداشت، نهایت
آنکه از دیگر خلفا محتاط تر رفتار میکرد و با سالوس و ریا بیشتر
عوامفریبی مینمود، وبرای استحکام پایههای حکومت خود گاه با فقها نیز
همنشین میشد و از مسائل و مباحث دینی نیز سخن میگفت.
ولایتعهدی امام رضا (علیهالسلام)
مأمون
پس از آنکه برادرش امین را نابود کرد و بر مسند حکومت تکیه زد، در شرایط
حساسی قرار گرفت، زیرا موقعیت او بویژه در بغداد که مرکز حکومت عباسی بود و
در میان طرفداران عباسیان که خواستار «امین» بودند و حکومت مأمون را در
«مرو» با مصالح خود منطبق نمیدیدند،سخت متزلزل بود.و از سوی دیگر شورش
علویان تهدیدی جدی برای حکومت مأمون محسوب میشد، چرا که در ۱۹۹ هجری «محمد
بن ابراهیم طباطبا» از علویان محبوب و بزرگوار بدستیاری «ابوالسرایا» قیام
کرد، و گروهی دیگر از علویان هم در عراق و حجاز قیامهایی داشتند و از ضعف
بنی عباس که در درگیری مأمون و امین نظام امورشان از هم پاشیده بود استفاده
کردند، و بر برخی از شهرها مسلط شدند، و تقریباً از کوفه تا یمن در آشوب و
اغتشاش بود و مأمون با کوشش بسیار توانست بر این آشوبها چیره شود.. . و
نیز ممکن بود ایرانیان هم به یاری علویان برخیزند چون ایرانیان به حق شرعی
خاندان امیرمؤمنان علی (علیهالسلام) معتقد بودند، و در ابتدای کار بنی
عباس هم داعیان عباسی برای سرنگونی بنی امیه از همین علاقهی ایرانیان به
خاندان پیامبر و دودمان امیرمؤمنان استفاده کرده بودند.
مأمون که مردی
زیرک و مکار بود، به فکر آن افتاد که با طرح واگذاری خلافت یا ولایتعهدی به
شخصیتی مانند امام رضا (علیهالسلام) پایههای لرزان حکومت خود را تثبیت
کند، زیرا امیدوار بود که با مبادرت به این کار بتواند جلوی شورش علویان را
بگیرد، و موجبات رضایت خاطر آنان را فراهم سازد، و ایرانیان را نیز
آمادهی پذیرش خلافت خود نماید.
پیداست که تفویض خلافت یا ولایتعهدی به
امام فقط یک تاکتیک حساب شدهی سیاسی بود، وگرنه کسی که برای حکومت، برادر
خود را به قتل رسانده بود، و نیز در زندگی خصوصی خود از هیچ فسق و فجوری
ابا نداشت ناگهان چنان دیانت پناه نمیشد که از خلافت و سلطنت بگذرد، و
بهترین شاهد مکر و تزویر مأمون نپذیرفتن امام از او است. چرا که اگر مأمون
در گفتار و کردار خود صادق میبود هرگز امام از بدست گرفتن زمام خلافت که
جز امام هیچکس صلاحیت آنان را ندارد طفره نمیرفت.
شواهد دیگر نیز که
در تاریخ موجود است بروشنی از سوء نیت مأمون پرده برمیدارد، و ما به عنوان
نمونه به چند مورد اشاره میکنیم: مأمون جاسوسانی بر امام گماشته بود تا
همهی امور را زیر نظر بگیرند و به او گزارش کنند، این خود دلیل دشمنی
مأمون با امام و عدم ایمان و حسن نیت او نسبت به آن بزرگوار است، در روایات
اسلامی میخوانیم: «هشام بن ابراهیم راشدی، از نزدیکترین افراد نزد امام
رضا(علیهالسلام) بود و امور امام بدست او جریان داشت، ولی هنگامیکه امام
را به مرو آوردند، هشام با «فضل بن سهل ذوالریاستین» ـ وزیر مأمون ـ و با
مأمون اتصال و ارتباط پیدا کرد، و چنان بود که هیچ چیز را از آنان پنهان
نمیداشت؛ مأمون او را حاجب (یعنی مسئول روابط عمومی) امام قرار داد، و
هشام فقط افرادی را که خود مایل بود نزد امام راه میداد و بر امام سخت
میگرفت و او را در مضیقه قرار میداد. و دوستان و پیروان امام نمی
توانستند ان گرامی را ملاقات نمایند و هر چه امام در منزلش میگفت هشام به
مأمون و فضل بن سهل گزارش میکرد... »
«اباصلت» در مورد دشمنی مأمون با
امام میگوید: امام (علیهالسلام) با دانشمندان مناظره و بر آنان غلبه
میکرد، و مردم میگفتند: به خدا قسم او از مأمون به خلافت سزاوارتر است، و
جاسوسان این مطلب را به مأمون گزارش میکردند... »
و نیز میبینیم
«جعفر بن محمد بن اشعث» در ایامی که امام در خراسان و نزد مأمون بوده است،
به امام پیام میدهد که نامههای او را پس از خواندن بسوزاند تا مبادا بدست
دیگری بیفند،و امام برای اطمینان خاطر او میفرماید: نامههایش را پس از
خواندن میسوزانم... .
و نیز میبینیم امام (علیهالسلام) در همان ایام
که نزد مأمون و ظاهراً ولیعهد است در پاسخ «احمد بن محمد بزنطی» مینویسد:
... و اما اینکه اجازهی ملاقات خواستهیی، آمدن نزد من دشوار است، و
اینها اکنون بر من سخت گرفتهاند، و فعلاً برایت ممکن نیست، انشاء الله
بزودی ملاقات میسر خواهد شد... .
آشکارتر از همه آنکه مأمون خود گاهی
نزد برخی نزدیکان و وابستگانش به هدفهای واقعی خود در مورد امام
(علیهالسلام) اعتراف و صریحاًاز نیات پلید خود پرده برداشته است: مأمون
در پاسخ «حمید بن مهران» یکی از دربایانش ـ و گروهی از عباسیان که او را به
جهت سپردن ولایتعهدی به امام رضا سرزنش میکردند میگوید:
«... این
مرد از ما پنهان و دور بود، و برای خود دعوت میکرد، ما خواستیم او را
ولیعهد خویش قرار دهیم تا دعوتش برای ما باشد، و به سلطنت و خلافت ما
اعتراف نماید، و شیفتگان او دریابند که آنچه او ادعا میکرد در او نیست، و
این امر ـ خلافت ـ مخصوص ماست نه او.
و ما بیمناک بودیم اگر او را به
حال خود باقی گذاریم، آشوبی برای ما بر پا سازد که نتوانیم جلوی آنرا
بگیریم، و وضعی پیش آورد که طاقت مقابلهی آنرا نداشته باشیم...»؛
بنابراین
مأمون در تفویض خلافت یا ولایتعهدی به امام، حسن نیت نداشت، و در این بازی
سیاسی بدنبال هدفهای دیگری بود؛ او میخواست از یکسو امام را به رنگ خود
درآورد و قدس و تقوای امام را ناچیز و آلوده سازد، و از سوی دیگر امام هر
یک از دو پیشنهاد خلافت و ولایتعهدی را بصورتیکه مأمون خواسته بود
میپذیرفت به سود مأمون تمام میشد؛ زیرا اگر امام خلافت را میپذیرفت
مأمون شرط میکرد خودش ولیعهد باشد و بدینوسیله مشروعیت حکومت خود را تأمین
و سپس پنهانی و با دسیسه امام را از میان برمیداشت و اگر امام ولایتعهدی
را میپذیرفت باز حکومت مأمون پابرجا و امضا شده بود... .
امام در واقع
راه سومی انتخاب کرد، و با آنکه به اجبار ولایتعهدی را پذیرفت، با روش خاص
خود بگونهای عمل نمود که مأمون به هدفهای خویش از نزدیک شدن به امام و
کسب مشروعیت نرسد، و طاغوتی بودن حکومتش بر جامعه برملا باشد... .
از مدینه تا مرو
همچنانکه
گفتیم مأمون برای بهرهبرداریهای سیاسی و راضی ساختن علویان که هماره در
میانشان مردانی دلیر و دانشمند و پارسا بسیار بود، و جامعه و بویژه
ایرانیان دل بسوی آنان داشتند، تصمیم گرفت امام رضا (علیهالسلام) را به
مرو بیاورد، و چنان وانمود کند که دوستدار علویان و امام (علیهالسلام)
است؛ مأمون در تظاهر خود چنان ماهرانه عمل میکرد که گاهی برخی از شیعیان
پاک نهاد نیز فریب میخوردند بهمین جهت امام رضا (علیهالسلام) به برخی از
یاران خود که ممکن بود تحت تأثیر تظاهر و ریاکاری مأمون واقع شوند
فرمود:«به گفتار او مغرور نشوید و فریب نخورید، سوگند به خدا کسی جز مأمون
قاتل من نخواهد بود، اما من ناگزیرم شکیبائی ورزم تا وقت در رسد.»
باری! مأمون در رابطه با ولیعهد ساختن امام در سال ۲۰۰ هجری دستور داد امام رضا (علیهالسلام) را از مدینه به مرو بیاورند.
«رجاءبن
ابی الضحاک» فرستادهی مخصوص مأمون میگوید: مأمون مرا مأمور کرد به مدینه
بروم و علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) را حرکت دهم و دستور داد روز و شب
مراقب او باشم و محافظت او را به دیگری وانگذارم.
من بر حسب فرمان
مأمون از مدینه تا مرو یکسره همراه آن حضرت بودم، سوگند به خدای هیچکس را
از آن حضرت در پیشگاه خدا پرهیزگارتر و بیمناکتر، و بیش از او در یاد خدا
ندیدهام.. .
امام در نیشابور
بانوئی
که امام (علیهالسلام) در نیشابور به خانهی پدربزرگش وارد شده بود
میگوید: امام رضا (علیهالسلام) به نیشابور آمد و در محلهی عربی در
ناحیهای که به «لاشاباد» معروف است در منزل پدربزرگم «پسنده» وارد شد، و
پدربزرگ من بدان جهت «پسنده» نامیده شد که امام (علیهالسلام) او را پسندید
و به خانهی او آمد.
امام در گوشهیی از خانهی ما بدست مبارک خود
بادامی کاشت، و از برکت امام در ظرف یکسال درختی شد و بار آورد، مردم به
بادام این درخت شفا میجستند و هر بیماری از باداماین درخت به قصد شفاء
میخورد بهبود مییافت... .
«اباصلت هروی» از یاران نزدیک امام
میگوید: من همراه امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) بودم، هنگامی که
میخواست از نیشابور برود بر استری خاکستری رنگ سوار بود و «محمد بن رافع» و
«احمد بن الحرث» و «یحیی بن یحیی» و «اسحق بن راهویه» و گرهی از علماء گرد
امام اجتماع کرده بودند،آنان عنان استر امام را گرفتند و گفتند: تو را به
حرمت پدران پاکت سوگند میدهیم که برای ما حدیثی که خود از پدرت شنیده
باشی بگو.
امام سر از محمل بیرون آورد و فرمود: « حدثنا ابی، العبد
الصالح موسی بن جعفر قال حدثنی ابی الصادق جعفر بن محمد، قال حدثنی ابی
ابوجعفر علی باقر علوم الانبیاء، قال حدثنی ابی علی بن الحسین سید
العابدین، قال حدثنی ابی سید شباب اهل الجنه الحسین، قال حدثنی ابی علی بن
ابی طالب علیهمالسلام، قال سمعت النبی (صلی الله علیه و آله) یقول سمعت
جبرئیل یقول قال الله جل جلاله؛ انی انا الله لا اله الا انا فاعبدونی، من
جاء منکم بشهاده ان لا اله الا الله بالاخلاص دخل فی حصنی و من دخل فی
حصنی امن من عذابی.»
(پدرم، بندهی شایستهی خدا موسی بن جعفر برایم
گفت: که پدرش جعفر بن محمد صادق از پدرش محمد بن علی باقر از پدرش علی بن
الحسین سید العابدین از پدرش سرور جوانان بهشت حسین، از پدرش علی بن
ابیطالب (علیهمالسلام) نقل کرد که فرمود: از پیامبر (صلی الله علیه و آله)
شنیدم که میفرمود: فرشتهی خدا جبرئیل گفت خدای متعال فرموده است: منم
خدای یکتا که خدایی جز من نیست، مرا بپرستید،کسی که با اخلاص گواهی دهد که
خدایی جز «الله» نیست در قلعهی من درآمده و کسی که به قلعهی من درآید از
عذاب من ایمن خواهد بود.)
در روایتی دیگر « اسحق بن راهویه» که خود در
این جمع بوده است میگوید: امام پس از آنکه فرمود خدا فرموده است:«لا اله
الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی».
اندکی بر مرکب خود راه
پیمود و آنگاه به ما فرمود: «بشروطها و انا من شروطها» یعنی ایمان به
یگانگی خدا که موجب ایمنی از عذاب الهی میشود شرایطی دارد و پذیرش ولایت و
امامت ائمه (علیهمالسلام) از جملهی شرایط آنست.
در تواریخ دیگری نقل
شده، هنگامی که امام این حدیث را میفرمود، مردمان نیشابور، ـ که در آن
هنگام از شهرهای بزرگ خراسان و بسیار پرجمعیت و آباد بود و بعدها در حملهی
مغول ویران شد ـ چنان انبوه شده بودند که مدتی طولانی از صدای فریاد و
گریهی مردم از شوق دیدار امام، گفتن حدیث ممکن نمیشد تا روز به نیمه
رسید،و پیشوایان و قضات فریاد میزدند: ای مردم گوش کنید و پیامبر را در
مورد عترتش میازارید و خاموش باشید... .
سرانجام امام در میان شور و شوق مردم حدیث را فرمود و بیست و چهار هزار قلمدان آماده نوشتن کلمات امام شد.
«هروی» میگوید: امام از نیشابور بیرون آمد و در ده سرخ به امام عرض کردند ظهر شده است آیا نماز نمیگذارید؟
امام
پیاده شد و آب خواست، و ما آب نداشتیم، امام بدست مبارک خویش خاک را کاوید
و چشمهای جاری شد چنانکه آن گرامی و همهی همراهان وضو ساختند و اثر این
آب تا کنون باقی است.
آنگاه در طوس به خانهی «حمید بن قحطبه طائی»
وارد شد، و به بقعهای که «هارون الرشید» در آن مدفون بود درآمد، و در
یکسوی گور هارون با دست خطی کشید و فرمود: «هذه تربتی و فیها ادفن و سیجعل
الله هذا المکان مختلف شیعتی و اهل محبتی ...؛
این خاک من است و در آن
مدفون خواهم شد، و به زودی خدای متعال این مکان را زیارتگاه و محل رفت و
آمد شیعیان و دوستدارانم قرار خواهد داد... »
سرانجام امام علیهالسلام به مرو رسید، و مأمون او را در خانهیی مخصوص و جدا از دیگران فرود آورد و بسیار احترام کرد... .
پیشنهاد مأمون
پس از ورود امام به مرو، مأمون پیام فرستاد که میخواهم از خلافت کنارهگیری کنم و این کار را به شما واگذارم، نظر شما چیست؟
امام
نپذیرفت، مأمون بار دیگر پیغام داد چون پیشنهاد اول مرا نپذیرفت ناچار
باید ولایتعهدی مرا بپذیرد. امام به شدت از پذیرفتن این پیشنهاد نیز
خودداری کرد. مأمون امام را نزد خود طلبید و با او خلوت کرد، «فضل بن سهل
ذوالریاستین» نیز در آن مجلس بود. مأمون گفت: نظر من این است که خلافت و
امور مسلمانان را به شما واگذارم. امام قبول نکرد، مأمون پیشنهاد ولایتعهدی
را تکرار کرد باز امام از پذیرش آن ابا فرمود.
مأمون گفت: «عمر بن
خطاب» برای خلافت بعد از خود شورایی با عضویت شش نفر تعیین کرد و یکی از
آنان جد شما علی بن ابیطالب بود، و عمر دستور داد هر یک از آنان مخالفت کند
گردنش را بزنند، اینک چارهیی جز قبول آنچه اراده کردهام نداری، چون من
راه و چارهی دیگری نمییابم.
مأمون با بیان این مطلب تلویحاًَ امام را تهدید به مرگ کرد، و امام ناچار با اکراه و اجبار ولیعهدی را پذیرفت و فرمود:
«ولایتعهدی را میپذیرم بشرط آنکه آمر و ناهی و مفتی و قاضی نباشم و کسی را عزل و نصب نکنم و چیزی را تبدیل و تغییر ندهم.»
و
مأمون همهی این شرایط را پذیرفت ، و بدین ترتیب ولایتعهدی خود را بر امام
تحمیل کرد تا با این توطئه هم امام را زیر نظر داشته باشد که نتواند مردم
را به سوی خویش بخواند، و هم علویان و شیعیان را آرام سازد، و پایههای
حکومت خود را تحکیم بخشد.
بحث و مناظره
مأمون
در سیاست مزورانهی خود علیه امام، توطئههای دیگری نیز اندیشیده بود؛ او
که از عظمت مقام معنوی در جامعه رنج میبرد میکوشید با روبرو کردن
دانشمندان با آن حضرت، و به بهانهی بحث و مناظرهی علمی و استفاده از دانش
امام، شکستی بر آن گرامی وارد سازد تا شاید بدین وسیله از محبوبیت او در
جامعه بکاهد، و در نظر مردم امام را بیمایه و بیمقدار سازد، اما این خدعه و
مکر مأمون نتیجهیی جز افزایش شرمساری مأمون نداشت، و آفتاب دانش الهی
امام در مجالس علمی چنان میدرخشید که خفاش مزوری چون مأمون را هر بار در
آتش حسد کورتر میساخت.
«شیخ صدوق» فقیه و محدث بزرگوار شیعه که پیش از
هزار سال پیش میزیسته است، مینویسد: «مأمون از متکلمان گروههای مختلف و
گمراه افرادی را دعوت میکرد، و حریص بر آن بود که آنان بر امام غلبه کنند،
و این بجهت رشگ و حسدی بود که نسبت به امام در دل داشت؛ اما آن حضرت با
کسی به بحث ننشست جز آنکه در پایان به فضیلت امام اعتراف کرد و به استدلال
امام سر فرود آورد... »
«نوفلی» میگوید: مأمون عباسی به «فضل بن سهل»
فرمان داد سران مذاهب گوناگون همچون «جاثلیق» و «راس الجالوت» و بزرگان
«ثابئین» و «هربذاکبر» و پیروان زرتشت، و «نسطاس رومی» و متکلمان را جمع
کند؛ «فضل» ایشان را گرد آورد...
مأمون به وسیلهی «یاسر» متصدی امور
امام رضا علیهالسلام از امام تقاضا کرد در صورت تمایل با سران مذاهب سخن
بگوید، و امام پاسخ داد: فردا خواهم آمد، چون یاسر بازگشت امام به من
فرمود: «ای نوفلی! تو عراقی هستی و عراقی هوشیار است؛ از اینکه مأمون
مشرکان و صاحبان عقائد را گرد آورده است چه میفهمی؟»
گفتم: فدایت شوم، می خواهد شما را بیازماید و دانشتان را بشناسد... .
فرمود: «آیا می ترسی آنان دلیل مرا باطل سازند؟»
گفتم: نه بخدا سوگند، هرگز چنین بیمی ندارم، و امید می دارم خدا ترا بر آنان پیروز گرداند.
فرمود: « ای نوفلی! دوست داری بدانی مأمون چه وقت پشیمان می شود؟»
گفتم: آری.
فرمود:
«آنگاه که من بر اهل تورات با توراتشان، و بر اهل انجیل با انجیلشان، و بر
اهل زبور با زبورشان، و بر صابئین با زبان عبری خودشان، بر هر بزان با
زبان پارسیشان، وبر رومیان با زبان خودشان، و بر اصحاب مقالات با لغتشان
استدلال کنم، و آنگاه که هر دستهیی را محکوم کردم و دلیلشان را باطل
ساختم، و دست از عقیده و گفتار خود کشیدند و به گفتار من گراییدند، مأمون
در مییابد مسندی که بر آن تکیه کرده است حق او نیست و در این هنگام مأمون
پشیمان میگردد و بعد امام فرمود: «ولا حول و لا قوه الا بالله العلی
العظیم...»
شهادت امام
سرانجام
مأمون تصمیم به قتل امام گرفت، زیرا در یافته بود که به هیچ روی نمیتواند
امام را آلت دست خویش قرار دهد، و عظمت امام و توجه جامعه نسبت به آن
گرامی نیز روزافزران بود، و با تمام کوششهای مأمون که مایل بود بر شخصیت
اجتماعی امام لطمهیی وارد سازد،شخصیت و احترام امام روز به روز اوج
میگرفت، و مأمون میدانست هر چه وقت بگذرد حقانیت امام و تزویر مأمون بر
ملاتر میشود؛ و از سوی دیگر عباسیان و طرفداران آنان از عمل مأمون در
واگذاری ولیعهدی خود به امام،ناراضی بودند و حتی به عنوان مخالفت در بغداد
با «ابراهیم بن مهدی عباسی» بیعت کردند، و بدین ترتیب حکومت مأمون از جهات
مختلف در خطر قرار گرفته بود، لذا پنهانی درصدد نابودی امام برآمد و او
رامسموم ساخت تا هم از امام خلاصی یابد و هم بنی عباس و طرفدارانش را به
سوی خود جلب کند، و پس از شهادت آن گرامی به بنی عباس نوشت: «شما انتقاد
میکردید که چرا مقام ولایتعهدی را به علی بن موسی الرضا واگذاشتم، آگاه
باشید که او درگذشت، پس به اطاعت من درآیید.»
مأمون میکوشید طرفداران و
پیروان امام رضا (علیهالسلام) از شهادت امام مطلع نشوند، و با تظاهر و
عوامفریبی میخواست جنایت خود را پنهان سازد و وانمود کند که امام به مرگ
طبیعی درگذشته است، اما حقیقت پنهان نماند و یاران ویژهی امام و وابستگان
از ماجرا با خبر شدند.
«اباصلت هروی» که از یاران نزدیک امام رضا
(علیهالسلام) است، گفتاری دارد که چگونگی امور فیما بین مأمون و امام، و
سرانجام قتل آن گرامی را برای ما بازگو میکند: «احمد بن علی انصاری»
میگوید از «اباصلت» پرسیدم: چگونه مأمون با آنکه به احترام و دوستداری
امام تظاهر میکرد و او را ولیعهد خود ساخت، ممکن است به قتل او اقدام کرده
باشد؟
«اباصلت» گفت: مأمون چون عظمت وبزرگواری امام را دیده بود اظهار
احترام و دوستی میکرد، و او را ولیعهد خود نمود تا به مردم وانمود کند که
امام دنیا دوست است، و در چشم مردم سقوط کند، اما چون دید بر زهد و تقوای
امام لطمهیی وارد نیامد و مردم از امام چیزی بر خلاف قدس و تقوی ندیدند، و
بهمین جهت مقام و فضیلت امام نزد مردم روزافزون شد، مأمون از متلکمان
شهرهای مختلف افرادی را گردآورد به امید آنکه یکی از آنان در بحث علمی بر
امام غلبه کند و مقام علمی آن نزد دانشمندان شکست بخورد، و آنگاه بوسیلهی
آنان نقص امام نزد عامهی مردم مشهور شود؛ اما هیچکس از یهودیان و مسیحیان و
آتش پرستان و صابئین و برهمنان و ملحدان و دهری مذهبان و نیز هیچ جدل
کنندهیی از فرقههای مسلمانان با امام سخن نگفت مگر آنکه امام بر او پیروز
شد و او را به استدلال خویش معترف ساخت، و چون چنین شد مردم میگفتند: «
به خدا سوگند امام برای خلافت اولی و شایستهتر از مأمون است» و مأموران
مأمون این خبر ها را برای او بازگو می کردند و او سخت خشمگین میشد و آتش
حسدش زبانه میکشید. و نیز امام (علیهالسلام) از گفتن حق در برابر مأمون
بود پروا نداشت و در بسیاری مواقع چیزهایی که ناخوشایند مأمون بود
میفرمود، و این نیز موجب شدت خشم مأمون و کینهی او نسبت به امام میشد، و
سرانجام چون از حیلههای گوناگون خود علیه امام نتیجه نگرفت پنهانی امام
را مسموم ساخت.»
و نیز «اباصلت» که خود همراه امام بوده، و در دفن امام
نیز شرکت داشته است میگوید در راه بازگشت از مرو به بغداد در طوس مأمون
امام را با انگور مسموم و به قتل رساند.
پیکر پاک امام، در همان
بقعهیی که هارون قبلا مدفون شده بود، در جلوی قبر هارون به خاک سپرده شد.
واقعهی شهادت امام رضا (علیهالسلام) در روز آخر ماه صفر سال ۲۰۳ هجری بود
و در این هنگام امام پنجاه و پنج سال داشت... .
درود خدا و پیامبران و پاکان و نیکان بر روح مقدس آن بزرگوار.
باری،سکوت
و تحریف تواریخ موجب آن شده که ابعاد جنایات برخی ستمگران و از آن جلمه
مأمون عباسی برای آیندگان بدرستی آشکار نباشد، مأمون با رذیلت و حیلهگری
نه تنها امام (علیهالسلام) را سرانجام مسموم و مقتول ساخت، بلکه بسیاری از
وابستگان امام وعلویان بزرگوار و شیعیان وفادار به امام را نیز یا نابود
کرد یا آوارهی شهرها و دشتها و کوهها نمود، و چنان عرصه را بر آنان تنگ
ساخت که آن گرامیان پنهان و گمنام هر یک بگوشهیی فراری شدند، و سرانجام
برخی شربت شهادت نوشیدند و برخی نیز گمنام زیستند و مردند، و از تاریخ
زندگی بسیاری از آنان هیچ خبری در دست نیست وبرخی خبرهای پراکنده نیز توسط
شیعیان ضبط و محفوظ مانده است... .
چند گفتار از امام رضا (علیهالسلام)
برای تبرک و نیز بهرهوری از دانش امام علی بن موسی الرضا (علیهماالسلام)، برخی سخنان آن عزیز بزرگوار را ذکر میکنیم:
۱ـ مرد زیر زبانش پنهان است و چون سخن بگوید شناخته میشود.
۲ـ تدبیر واندیشه پیش از انجام کار تو را از پشیمانی ایمن میدارد.
۳ـ همنشینی با اشرار و بدکاران موجب بدبینی نسبت به نیکان و درستکاران میشود.
۴ـ دشمنی با بندگان خدا بد توشهیی است برای آخرت.
۵ـ شخصیکه قدر ومنزلت خویش را بشناسد هلاک نمیگردد.
۶ـ هدیه کینهها را از دلها میزداید.
۷ـ در قیامت آنکس به من نزدیکتر است که در دنیا خوش اخلاقتر و نسبت به خانوادهی خود نیکوکارتر باشد.
۸ـ کسی که به مسلمانی خیانت کند از ما نیست.
۹ـ مؤمن چون خشمگین شود خشمش او را از رعایت حق بیرون نمیبرد.
۱۰ـ خداوند قیل و قال و ضایع کردن مال و پرسش بسیار (و بی مورد) را دشمن میدارد
۱۱ـ محبت کردن با مردم نصف عقل است.
۱۲ـ
سخت ترین کارها سه چیز است: انصاف و حقگویی اگر چه علیه خود باشد ـ در همه
حال بیاد خدا بودن ـ با برادران ایمانی در اموال مواسات کردن.
۱۳ـ شخص با سخاوت از غذایی که مردم برایش آماده کردهاند میخورد تا دیگران نیز از غذایی که او آماده میسازد بخورند.
۱۴ـ قرآن کلام و سخن خداست از آن نگذرید و هدایت را در غیر آن نجوئید که گمراه میشوید