این ماجرایی ست که برای یکی پیش آمده
🌺🍃 حتما بخوانید 🍃🌺
خوابیده بودم که ناگهان باصدای گریه شدیدفاطمه (دختر شش ماهه ام) ازخواب پریدم دخترمو درآغوش گرفتم اما اصلا آرام نمیشد یکدفعه متوجه لباسش شدم که خیس شده . وقتی خوب دقت کردم فهمیدم که لباس دخترم غرق خون است
خیلی ترسیدم نمی دونستم چیکارکنم گریه کنان لباسش وعوض کردم وسریع بردمش دکتر.
دکتر فاطمه را معاینه کرد روبه من کردو گفت باید خانم ببریدش سونوگرافی ممکن است رودش پیچ خورده باشد با شنیدن حرف دکتر دلم فرو ریخت آخه تازگی شنیده بودم که یکی از آشناهامون که بچه اش پیچ روده گرفته بود مرده بود.
به هرصورت نمی دونم چطوری رانندگی کردم و چطوری به سونوگرافی رسیدم. مدتی منتظر شدیم تا بالاخره نوبت به ما رسید توی دلم آشوب بود، تمام بدنم می لرزید، فاطمه راروی تخت گذاشتم وخودم کنارش ایستادم دکتر گوشی رو روی شکمش گذاشت و بعد یک برگه به من داد، ازش سوال کردم جوابش چیه اقای دکتر ؟
دکتر نگاهی به من کرد و گفت روده اش پیچ خورده خانم .انگار دنیا روی سرم خراب شد حالا باید چکار کنم؟
دکتر گفت احتمالا عمل جراحی .همه بدنم می لرزید دستام یخ کرده بود اشک همه صورتم وگرفته بود .
برگه آزمایشو برداشتم وپیش یک دکتر دیگه رفتم اما اون اصلا مارو ویزیت داخل اتاقش راه نداد به محض اینکه سونو فاطمه رو دید گفت فقط باید به بیمارستان بستری بشه و عمل بشه بگید برن بیمارستان .
با حرف وبرخورد این دکتر پاک دلمو باختم اشک به پهنای صورتم جاری شد، با دل شکسته فاطمه رو بردیم بیمارستان .
با شوهرم بودیم ته دلم به شوهرم محکم بود که با من هست . اما وقتی فاطمه رو بستری کردیم پرستار روبه شوهرم کرد و گفت شما برید فقط بچه با مادرش .
دنیا روی سرم خراب شدیعنی من باید با فاطمه تنها توی بیمارستان می موندم؟ اون شب توی بیمارستان من معنی اخر دنیارو فهمیده بودم دکتر گفته بود فاطمه نباید حتی یک قطره شیر بخوره چون احتمال داره رودش پاره بشه، بچه فقط گریه می کرد . توی اون لحظه ها فقط به یاد رباب بودم و علی اصغر امام حسین. هرچه گریه فاطمه از گرسنگی بیشتر میشد من بیشتر به سوز دل رباب پی می بردم .نمی دونم اون شب چند دفعه تمام راهرو بیمارستان رو طی کردم تا شاید یک ذره ای دردو گرسنگی فرزندم کم بشه . حالا من مونده بودم وفاطمه شش ماهه وگرسنگی و درد و یک بیمارستان تاریک.
ناگهان جرقه ای توی سرم زده شدیادصحبت ایت الله بهجت افتادم که می گفتند: مگرما بی صاحب هستیم ،ما صاحب داریم مااقاداریم، ما امام زمان داریم
فاطمه رو روی پام گذاشتم وشروع کردم به نماز خواندن بعد از نماز هم فقط گفتم یاصاحب الزمان بچه من زائر شش ماهه حرم عموجانتان امام حسین است (اخر فقط چند روز بود که از کربلا اومده بودیم) رسم شما مهمان نوازی است. این دختر هم اسم مادرتان فاطمه است می سپارمش به شما.اگر گناهی می کردم که کفاره اش بیماری فرزندم است اون گناه رو به این زائر شش ماهه ببخشید.خلاصه شب تا صبح با اقا دردودل کردم بعد از مدتی فاطمه خوابش برد.صبح شد دکتر بخش اومد
نگاهی به من وفاطمه کردو باتعجب گفت این مریضی و دردو خواب تعجبه؟ حرف دکتر کورسوی امیدی توی دلم روشن کرد یعنی میشه فاطمه خوب شده باشه. دکتر گفت دوباره باید سونو بشه .با اظطراب فراوان بچه رو بغل کردم وبه اتاق سونو رفتم.
دکتر سونوگرافی گفت سونوقبلی قبلی اش همراهتون هست؟بهش دادم .گفت نیازی به سونوجدید نیست دکتر قبلی که سونو گرفته بهترین دکتر شهرهست؟ کمی مکث کردو گفت باشه دوباره یک سونومی گیرم. وقتی دستگاه رو روی شکم فاطمه گذاشت نگاهی به من کرد وگفت مطمئنی این روده اش تاب داشته؟ گفتم بله اقای دکتر چند تادکتر دیدنش، برای همین بستریش کردن.
دکتر دوباره نگاهی به من کردو گفت حالا هیچ اثری ازش نیست. نمی دونستم چیکار کنم فقط اشک بود که از صورتم جاری میشد باورم نمیشد فاطمه راامام زمان(عج) وعموی نازنینشان امام حسین شفا داده بودند از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم بچه ام ودر آغوش گرفتم وفقط گریه می کردم واز اقا تشکر میکردم. و الان که این خاطره را برای شما نوشتم در تمام سطرسطراون اشک مجال نوشتن به من نمیداد من این خاطره را نوشتم تا همه یادمون باشه (ماصاحب داریم،ما اقا داریم ،ماولی داریم )