پنجشنبه ۲۷ خرداد ۹۵
درنمازم از خدا درخواست کردم من "حضورِقلب" را
لحظه ای تصویر "تـو" آمد؛ نمازم جعفر طیار شد
مهدی جان ...
. دست بـه قلم بردم
. تا برایتان حرف ها بزنم...
. اما نشد ... .
خواستم از " دردم " بگویم دیدم دردِ شما، خودِ ((منم )) ... .
خواستم از " بـﮯ کسـﮯ " ام حرف بزنم.... دیدم تنهاتر از شما درعالم نیست .
خواستم بگویم " دلم از روزگار گرفتـﮧ "
دیدم خودم در خون بـﮧ دل کردنِ شما کم نگذاشتـﮧ ام ...
.
.
قلم کم آورد ... بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت ((مظلومیت )) شما قابل اندازه گیرے نیست... .
.
اللّهم عجل لولیک الفرج..…