کی میرسدبه کوی توپای وصال من
تا بشنوی صدای تمنای پای من
بردامنت دخیل دودست دعای من
ای کعبه من و عرفات و منای من
باتو حذر زسعی صفامروه میکنم
داری خبر چه با دل بی تاب میکنی
دل را به سوز آتش هجر آب میکنی
شبهامرا به یاد خودت خواب میکنی
گاهی که جلوه دررخ مهتاب میکنی
دل را خراب جذبه ی آن جلوه میکنم
جز درد و غم نبوده ز هجران نصیب من
رحمی نمی کنی به دل ناشکیب من
مقصود من توئی تو ز امن یجیب من
دیدم شکوه شکوه به توای حبیب من
بااین شکوه بر در تو شکوه می کنم
به جز دیبای مهر آل زهرا
برای این بدن جامه ندارم
به این درگه پناه آورده ام چون
امید از خلق خودکامه ندارم
برایت می نویسم از دل تنگ
ولی یک پاسخ نامه ندارم
برای خلوت خود همنشینی
به جز این دفتر و خانه ندارم
الهی در همین جمعه بیایی
برای شنبه برنامه ندارم
یک شب به بزم ما تو قدم رنجه ای نما
رونق اگر نبود در اینجا صفا که هست
گیرم که کربلا و نجف قسمتم نشد
عقده گشای سینه ی تنگم رضا که هست
چشمم اگر چه گنبد عباس را ندید
شکر خدا که پرچم آن با وفا که هست
گر چه سزای آتشم و دوزخم سراست
یا رب به دل محبت آل عبا که هست
ترس از صراط و ظلمت قبر و هراس حشر
ای شیعه ره به دل ندهی مرتضا که هست
لب وا نکرده از کرمش فیض می بری
بر هر دری نزن حسن مجتبا که هست
تکفیر شیخ و زاهد و مفتی و محتسب
باشد، حسین خدا نه ، خون خدا که هست
آقا قبول شیعه ی ناب شما نی ام
این روسیاه ، دوست دوست شما که هست
در روز حشر وعده ی زهرا محقق است
بی توشه ام ولی دو دست جدا که هست
امشب وبم دوباره به روز است سربزن
امشب بیا به خلوت این خانه دربزن
امشب بیا و خلوت ما را شلوغ کن
تاریکخانه را ز رخت پرفروغ کن
خوشحال میشوم که گل جمع ما شوی
پروانه ما شویم توهم شمع ما شوی
این وب برای تو همه شب میشود به روز
مطلب جدید ولیک قدیمیست اشک وسوز
عشقت کشید مطلب من را نظر بده
حتی شده یک نظر مختصربده
حتما شبی که مطلب من نام زینب است
امضای اشک تو نظر پای مطلب است
یا نه شبی که مطلبی از سوز وگریه است
ذکر تو هم الهی به رقیه است
همنشین دیده زارم شوی
وقت رفتن تومددکارم شوی
آمدم در کنج بازارت مگر
یوسف زهرا خریدارم شوی
باخودم گفتم که درسوزفراق
تب کنم شایدپرستارم شوی
دل بریدم از طبیبان دگر
تا طبیب قلب بیمارم شوی
من کجا با اینهمه بار گناه
تابخواهم از شما یارم شوی
بارالها !
میدانم انقدر دستانم پر از گناهست که جایی برای استجابت نمانده است
اما به دستان معصوم کودکانی که به سویت دراز می کنند و با زبان شیرین
کودکانه دعا می کنند و می خوانند ترا التفاتی کن و امام مظلوم شیعیان را
ازپرده ی غیبت بیرون آرو باقیمانده ی غیبتش رابه عمر کم حضرت علی اصغر
بر شیعیان ببخش.
ای برده دلم به غمزه جان نیز ببر
بردی دل و جان نام و نشان نیز ببر
گر هیچ اثر بماند از من به جهان
تاخیر روا مدار آن نیز ببر . . .
یا صاحب الزمان
یک روز صبح، سر زده در ما طلوع کن
خورشید را سلام بده، در رکوع کن!
بر بادهای هرزهنشین، راه را ببند
یعنی علاج واقعه، قبل از وقوع کن
متن زمان به صفحة آخر رسیده است
راوی تویی، روایت خود را شروع کن
تا باز بشکُفند تبار محمّدی
در کوچه باغها، نَفَست را شیوع کن
تا پی بری به خیل هوادارهای خویش
تنها به شعرهای معاصر رجوع کن
هی وعده میدهند که این جمعه میرسی
این پنجشنبه هم سپری شد، طلوع کن!
علیرضا بدیع
هرگز نرود ز سینه مان یاد علی
ضرب المثل عدالت و داد علی
هر کس به کسی خوش است در زندگی اش
ما هم به علی خوشیم و اولاد علی
بیژن ارژن
شب هجران خدایا کی سرآید
به چشم ما جمال دلبر آید
تو خود دانی که در هجر غم او
به جان ما همیشه آذر آید
نهان در پردة غیب است تا چند
دوباره کی به سرها سرور آید
شده دنیای ما تاریک از جرم
برای روشنی کی انور آید
گرفته هستی ما را، غم هجر
چه گردد گر غم هجرش سرآید
شدم پیر ره وصل جمالش
نشاید روز عمرم دیگر آید
نشسته شام هجران در ره صبح
به امیدی که خورشیدش برآید
محمد ابراهیم شریفیراد
تا به کی آواره در صحراست یا زهرامدد
تا به کی خیمه نشین آستان غیبت است
شیعه را این غصه غم افزاست یا زهرا مدد
ماجرای غیبت از مولای ما آغاز شد
این همان غمهای عاشوراست یا زهرا مدد
قصه ی سرداب هم از بیت الاحزان شد شروع
جای این ویرانه در دلهاست یا زهرا مدد
قصه ی غصب فدک پایان یک سیلی نبود
آری این ارثیه ی طاهاست یا زهرا مدد
دردها تبعیدها زنجیرها آزارها
تا هنوز این ماجرا بر جاست یا زهرا مدد
فاطمی گشتن بنای کربلایی بودن است
چون حسینی بودن از اینجاست یا زهرا مدد
آن مسلمانی که بی مهر تو دارد ادعا
حکم او والله بی امضاست یا زهرا مدد
آخر ای منصور از منصور امت دست گیر
نام تو انسیه ی حوراست یا زهرا مدد
گر بیاید انتقامت را بگیرد مهدی ات
بر لبش این زمزمه زیباست یا زهرا مدد
محمود ژولیده
دنیا بد است، بیتو مکان بدی شدهست
ای صاحب زمانه! زمان بدی شدهست
حتی پیامی از تو به اینجا نمیرسد
بعد از تو باد، نامهرسان بدی شدهست
برگرد، تا هوای زمین را عوض کنی
حالا که نیستی، خفقان بدی شدهست
حالا که نیستی، همه ساکت نشستهاند
حتی زبان شعر، زبان بدی شدهست
ساعت، به سرعت و نگران پیش میرود
این تیک تاکها، هیجان بدی شدهست
دست مرا بگیر که یخ زد بدون تو
جان مرا بگیر، که جان بدی شدهست
میلاد عرفانپور
این "تناقض" تا ابد شیرین ترین مرثیه است
سرترین آقای دنیا را خدا "بی سر" گذاشت
سید ایمان زعفرانچی
هرآدمی ز رفتن خود ردّ پا گذاشت
اما چرا ز رفتن تو ردّ دست ماند؟
مهدی رحیمی