دوشنبه ۲۸ دی ۹۴
بازرگانان قریش برای تجارت طبق معمول، هر سال یک بار به سوی
شام و یک بار به سوی یمن می رفتند. حضرت ابوطالب، شیخ قریش، نیز گاهی در
این سفرهای تجارتی شرکت می کردند. هنگامی که پیامبر دوازده ساله بودند به
همراه عمویشان در یکی از این سفرهای تجارتی شرکت نمودند. (همانطور که گفته
شد، پس از مرگ عبدالمطلب، پیامبر تحت کفالت عموی خویش حضرت ابوطالب بودند.)
کاروان هنوز به مقصد خویش نرسیده بود که در بیرون شهر "بّصری" توقف کوتاهی کرد.
سالیان درازی بود که راهبی به نام "بُحیرا" که دانشمند مذهب حضرت مسیح
(علیه السلام) بود و اطلاعات وسیع و دقیقی از آن داشت، در صومعه خود در این
سرزمین زندگی می کرد. بُحیرا هنگام عبور این کاروان برخلاف سالیان گذشته
از صومعه خود بیرون آمد و آنها را به غذا دعوت کرد. او در تمام مدت پذیرایی
از میهمانان، در جستجوی چیزی بود و سرانجام گمشده خود را در محمد نوجوان
(صلی الله علیه و آله و سلم) یافت.
او با دقت فراوان حرکات و
اعمال و سیمای ایشان را می نگریست و بعد از غذا، هنگامی که همه رفتند، نزد
پیامبر آمد و از ایشان سوالاتی در مورد حالات و زندگانی آن حضرت به عمل
آورد. آنگاه به پشت شانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگاه کرد، و
در میان دو کتف ایشان به جستجوی خالی که بعدها مهر نبوت نام گرفت، پرداخت و
آن را بدان شکل که انتظار داشت یافت.
سپس به ابوطالب (علیه
السلام) گفت که این نوجوان در آینده شأنی عظیم خواهد یافت. (و در آخر به
ابوطالب توصیه کرد که رسول خدا را برای این که از خطر یهودیان در امان
بمانند به شهر خویش بازگرداند.)
هنگامی که به شام رسیدند، حضرتش در سایه درختی نزدیک صومعه یکی از راهبان فرود آمدند.
راهب از میسره پرسید که " آن شخص که زیر این درخت نشسته کیست؟"
میسره پاسخ داد که "ایشان یکی از مردمان قریش و اهل حرم (شهر مکه) است."
راهب گفت "سوگند به خدا که جز پیامبر کسی دیگر زیر این درخت ننشسته است."