دوشنبه ۲۵ آبان ۹۴
زینب کبری (س) روز پنجم جمادی الاول سال 5 یا 6 هجرت در مدینه چشم به جهان
گشود. خبر تولد نوزاد عزیز، به گوش رسول خدا (ص) رسید. رسول خدا (ص) برای
دیدار او به منزل دخترش حضرت فاطمه زهرا (س) آمد و به دختر خود فاطمه (س)
فرمود: «دخترم، فاطمه جان، نوزادت را برایم بیاور تا او را ببینم».
فاطمه (س) نوزاد کوچکش را به سینه فشرد، بر گونه های دوست داشتنی او بوسه
زد، و آن گاه به پدر بزرگوارش داد. پیامبر (ص) فرزند دلبند زهرای عزیزش را
در آغوش کشیده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشک ریختن کرد.
فاطمه (ص) ناگهان متوجه این صحنه شد و در حالی که شدیدا ناراحت بود از پدر
پرسید: پدرم، چرا گریه می کنی؟! رسول خدا (ص) فرمود: «گریه ام به این علت
است که پس از مرگ من و تو، این دختر دوست داشتنی من سرنوشت غمباری خواهد
داشت، در نظرم مجسم گشت که او با چه مشکلاتی دردناکی رو به رو می شود و چه
مصیبتهای بزرگی را به خاطر رضای خداوند با آغوش باز استقبال می کند».
در آن دقایقی که آرام اشک می ریخت و نواده عزیزش را می بوسید، گاهی نیز
چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومی که بعدها رسالتی بزرگ را عهده دار
می گشت خیره خیره می نگریست و در همین جا بود که خطاب به دخترش فاطمه (س)
فرمود: «ای پاره تن من و روشنی چشمانم، فاطمه جان، هر کسی که بر زینب و
مصایب او بگرید ثواب گریستن کسی را به او می دهند که بر دو برادر او حسن و
حسین گریه کند».[1] .
پی نوشتها :
[1] خطابه زینب کبری (س) پشتوانه انقالب امام حسین (ع) صفحات 55 - 57 اثر
دانشمند محترم محمد مقیمی از انتشارات سعدی، به نقل از طراز المذهب، ص 32 و
22.
منبع : دویست داستان از فضایل، مصایب و کرامات حضرت زینب ؛ عباس عزیزی