شنبه ۱۶ آبان ۹۴
اربلی از سعید بن عبدالعزیز نقل کرده است:
امام حسن علیهالسلام از مردی شنید از پروردگار خود میخواهد که ده هزار
درهم به او روزی کند، امام حسن علیهالسلام به منزل خود برگشت و ده هزار
درهم برای او فرستاد. [1] .
ابن شهرآشوب میگوید:
غاضری نزد امام حسن علیهالسلام آمد و گفت:من رسول خدا صلی الله علیه و آله
را نافرمانی کردم. امام حسن علیهالسلام فرمود:بد کردی، چگونه؟ او
گفت:رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:مردمی که زن را بر خود پادشاه کنند
[و زن سالار شوند]، رستگار نخواهند شد، و زنم بر من سالاری کرد و دستور
داد تا برده ای را بخرم، و خریدم و او فرار کرد. امام حسن علیهالسلام
فرمود:یکی از این سه چیز را اختیار کن:اگر میخواهی، بهای برده را برگزین. و
او [بیدرنگ] گفت:همین جا! و از این [به آن دوی دیگر] عبور نفرما،
برگزیدم. پس امام حسن علیهالسلام بهای برده را به او داد. [2] .
و نیز میگوید:
گروهی نزد امام حسن علیهالسلام - که غذا میخورد - آمدند و سلام کردند و
نشستند. امام حسن علیهالسلام فرمود:بفرمایید، که غذا را برای خوردن
گذاشتهاند. [3] .
ابن عساکر با سند خود نقل کرده است:
ابوهارون گفت:حجکنان راه افتادیم و وارد مدینه شدیم، و با خود گفتیم:ای
کاش خدمت فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله - امام حسن علیهالسلام -
رسیده، بر او سلام کنیم! و نزد او رفتیم و درباره ی مسافرت و احوال خود با
او سخن گفتیم، و چون بیرون آمدیم برای هر یک از ما چهارصد [درهم] فرستاد، و
ما به فرستاده ی آن حضرت گفتیم:ما [پول] داریم و نیازی نداریم. و او
گفت:نیکی امام حسن علیهالسلام را برنگردانید.
و ما نزد امام حسن علیهالسلام برگشتیم و از بی نیازی خود خبر دادیم. آن
حضرت فرمود:احسان مرا برنگردانید. ای کاش دستم بیشتر باز بود! این برای
شما کم است، هان! من به شما توشهای [و مژدهای] میدهم، و آن این است که
در روز عرفه، خداوند متعال، بر بندگان خود به فرشتگان مباهات میکند و
میفرماید:«بندگانم از هر سو نزد من آمده اند تا رحمت مرا بخواهند، و من
شما را گواه میگیرم که نیکوکارشان را بخشیدم، و ایشان را شفیع
گنهکارانشان قرار دادم، و چون روز جمعه شود، پس باز چنان کنم.» [4] .
ابن شهرآشوب میگوید:
و [این اشعار] از حسن بن علی علیهالسلام است:
حقا که بخشش بر بندگان، واجب خداوندی است که در کتاب استوار [آسمانی او،
قرآن] خوانده میشود. به بندگان سخاوتمند خود، مژده ی بهشت داده است و برای
بخیلان، آتش دوزخ آماده کرده است، کسی که دستانش بر بندگان راغب [و
نیازمند خدا]، بخشش نداشته باشد، مسلمان نیست.
و نیز از اوست:از قدرت [خداوند] همهی خلایق پدید آمدند که برخی سخاوتمند و
برخی بخیلاند؛ اما سخاوتمند، در آسایش خواهد بود و بخیل، در غمی دراز.
و از همت [بلند] امام حسن علیهالسلام این است که گفتهاند:آن حضرت در شام
نزد معاویه رفت و او بارنامه ی بار بزرگی را حاضر کرد و پیش روی آن حضرت
گذاشت، و چون آن حضرت خواست بیرون آید، خادمی کفش او را جفت کرد، و آن حضرت
[نیز] همه ی آن را به او بخشید. [5] .
ابن عساکر با سند خود نقل کرده است:
ابوهشام قناد گفت:من کالاهایی را از بصره حمل کرده، نزد حسن بن علی
علیهالسلام می آوردم، و او [در خرید آن،] با من چانه میزد، و [پس از
معامله] چه بسا از نزد او برنخاسته بودم که همه را میبخشید، و
میفرمود:پدرم از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرد که فرمود:فرد
مغبون، نه ستوده است و نه دارای پاداش. [6] .
اربلی میگوید:
کسی نزد امام حسن علیهالسلام آمد و از او حاجتی خواست. آن حضرت
فرمود:فلانی! حق درخواست تو بزرگ، و شناخت آنچه باید به تو داد، مهم است و
دستانم از رساندن تو به آنچه شایسته ی آنی، ناتوان است. و [خدمات] فراوانی
که در راه [رضای] خدای سبحان باشد، اندک است، و من در دارایی خود، چیزی را
که وافی به سپاست باشد ندارم. پس اگر آنچه را که مقدور است، بپذیری و زحمت
گردآوری و آهنگ تکلف حق واجب [بیشتر] خود را از من برداری، انجام خواهم
داد.
عرض کرد:ای فرزند رسول خدا! همان اندک را قبول میکنم، و بخشش شما را سپاس میگویم، و عذر نداشتن را [نیز] میپذیرم.
امام حسن علیهالسلام وکیل خود را خواست، و با او به حساب کامل هزینه های
خود رسیدگی کرد، و فرمود:آن زائد بر سیصد هزار درهم را بیاور. و او پنجاه
هزار درهم آورد.
امام حسن علیهالسلام فرمود:آن پانصد دینار چه شد؟ وکیل عرض کرد:نزد من
است. آن حضرت فرمود:آن را نیز بیاور. و همهی این درهمها و دینارها را به
آن مرد سائل داد و فرمود:کسی را بیاور تا آن را حمل کند. و او دو نفر را
آورد، و امام حسن علیهالسلام ردای خود را برای کرایه ی آن دو نفر، [نیز]
پرداخت؛ خدمتکاران عرض کردند:سوگند به خدا! دیگر پولی نزد ما نماند.
امام حسن علیهالسلام فرمود:لکن من امیدوارم که نزد خدا پاداشی بزرگ داشته باشم. [7] .
ابن شهرآشوب میگوید:
و از سخاوتمندی حسن بن علی علیهالسلام این است که نقل شده است:کسی از او
درخواست [کمکی] کرد، و امام حسن علیهالسلام به او پنجاه هزار درهم و پانصد
دینار داد، و فرمود:حمالی بیاور که آنها را برایت حمل کند. و او حمالی
آورد و آن حضرت علیهالسلام ردای [شخصی] خود را به او داد و فرمود:این
[نیز] کرایه ی حمال.
و هنگامی که یکی از بادیهنشینان نزد آن حضرت آمد، فرمود:هر چه در صندوق
است به او بدهید. و در آن صندوق بیست هزار دینار بود که همه را به او
دادند. بادیه نشین گفت:مولای من! نگذاشتی نیازم را بگویم و زبان به ستایش
باز کنم! امام حسن علیهالسلام [این اشعار را] سرود:
ما مردمی هستیم که بخشش ما [همچون] مروارید و برلیان نابی است که در آن، امید و آرزوها [ی نیازمندان] خوش میخرامند.
وجود [و دستان] ما پیش از درخواست [ایشان] بخشش میکند، تا مبادا آبروی کسی که سؤال میکند، بریزد.
اگر دریا برتری عطای ما را بداند، پس از لبریزی [و سرکشی] خود، از شرم پس رود [و فرو شود]. [8] .
مجلسی رحمه الله از کتاب العدد القویة نقل کرده است:
گفته اند:مردی روبه روی حسن بن علی علیهالسلام ایستاد و گفت:ای فرزند
امیرمؤمنان! تو را سوگند میدهم به آن خدایی که این نعمتها را از روی
اکرام خود - بی هیچ واسطه ای - به تو عطا فرمود! حقم را از دشمن بگیر؛ زیرا
او سر به هوا و بیدادگری است که پیر کهنسال را احترام نمیگذارد و کودک
خردسال را رحم نمیکند. و امام حسن علیهالسلام - که تکیه داده بود - نشست و
فرمود:دشمنت کیست تا حقت را بگیرم؟
عرض کرد:فقر. پس امام حسن علیهالسلام لحظاتی سر در اندیشه فرو برد، سپس سر
بلند کرد و به خادم خود فرمود:آنچه نزد تو هست، بیاور. و او پنج هزار درهم
آورد. امام حسن علیهالسلام فرمود:آن را به او بده. و به او فرمود:تو را
به این قسمهایی که به من دادی، سوگند میدهم که هر زمان که [این] دشمن
بیدادگر به سراغت آمد، نزد من بیا و دادخواهی کن. [9] .
در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیهالسلام آمده است:
کسی هدیه ای نزد امام حسن علیهالسلام آورد. امام حسن علیهالسلام
فرمود:کدام یک را بیشتر دوست داری؟ این که به جای هدیه ی تو، بیست برابر
آن (بیست هزار درهم) به تو دهم، یا دری از علم به رویت بگشایم که در دیار
خود، به فلان ناصبی غلبه پیدا کنی و ناتوانان آن سامان را [از شر او] نجات
بخشی؟ اگر خوب انتخاب کنی، هر دو را برایت فراهم کنم و اگر نه آن را که
خواستهای. عرض کرد:ای فرزند رسول خدا! آیا پاداش غلبه ی بر آن ناصبی و
نجات آن ناتوانان، به اندازهی بیست هزار درهم است؟ فرمود:بلکه بیست میلیون
بار بیش از همه ی دنیا.
عرض کرد:ای فرزند رسول خدا! پس چگونه آن را که پستتر است، برگزینم؟! من آن
سخن را - که برتر است و دشمنان خدا را از اولیای خدا دور میکند - انتخاب
کردم. امام حسن علیهالسلام فرمود:خوب انتخاب کردی! و آن دانش را به او
آموخت، و بیست هزار درهم نیز به او داد، و او رفت و آن ناصبی را منکوب [و
مغلوب] کرد، و خبرش به امام حسن علیهالسلام رسید. و چون نزد امام حسن
علیهالسلام آمد، به او فرمود:ای بندهی خدا! کسی چون تو، سود نبرده و کسی
چون تو، دوستان بامحبتی پیدا نکرده است. تو، اولا، محبت خدا را به دست
آوردی؛ ثانیا، محبت محمد صلی الله علیه و آله و علی علیهالسلام را؛ ثالثا،
محبت خاندان پاک و معصوم آنان را؛ رابعا، محبت فرشتگان مقرب خدا را؛
خامسا، محبت برادران ایمانی خود را، و به شمار هر انسانی، پاداشی به دست
آوردی که هزار بار برتر از دنیاست. گوارایت باد، گوارا. [10] .
راوندی رحمه الله از ابوبصیر نقل کرده است:
علی بن دراج، هنگام مرگ، برایم نقل کرد:خدمت امام باقر علیهالسلام رسیدم و
عرض کردم:مختار مرا برای برخی از کارهای خود به کار گرفت و من به مالی دست
یافتم که برخی از آن، تلف شد و مقداری را مصرف کردم و مقداری هم بخشیدم.
اینک دوست دارم که شما مرا از آن، حلال [و آزاد] کنید. امام باقر
علیهالسلام فرمود:حلالت باشد. عرض کردم:فلانی برای من نقل کرد که از حسن
بن علی علیهالسلام درخواست کرد تا در رجعت، زمینی به او اختصاص دهد، و آن
حضرت فرمود:من کاری بهتر از آن برای تو میکنم؛ من خود و پدرانم را ضامن
بهشت تو میکنم. آیا [امام حسن علیهالسلام] این کار را کرد؟ فرمود:آری.
عرض کردم:من نیز میخواهم که تو و پدرانت ضامن بهشت من باشید [آیا میشود؟]
فرمود:آری. ابوبصیر میگوید:این سخن را برای من گفت و مرد، و من آن را به
کسی نگفتم. پس از مدتی حرکت کردم و وارد مدینه شدم، و نزد امام باقر
علیهالسلام رفتم. آن حضرت تا مرا دید، فرمود:علی از دنیا رفت؟ عرض
کردم:آری. فرمود:آیا برایت چنین و چنان گفت؟ و همه ی آنچه را میان من و علی
گذشته بود، مو به مو بازگو کرد. و من عرض کردم:سوگند به خدا! در آن هنگام
که او این سخن را برایم گفت، نزد ما کسی نبود و من نیز آن را برای کسی
نگفتهام. شما از کجا دانستید؟ رانم را با دست گرفت و فرمود:رها کن، رها
کن، حالا چیزی مگو. [11] .
ابنابی الحدید از محمد بن حبیب نقل کرده است:
امام حسن علیهالسلام به شاعری هدیه داد، یکی از همراهان گفت:سبحان الله!
آیا به شاعری که گناه میکند و تهمت میزند، بخشش میکنی؟ آن حضرت فرمود:ای
بنده ی خدا! بهترین مصرفی که از مال خود داری، آن است که آبرویت را حفظ
کند. خود را از شر [دیگران] دور داشتن، از [مصادیق] طلب خیر است. [12] .
پی نوشت ها:
[1] کشف الغمة 558:1.
[2] المناقب 17:4.
[3] همان.
[4] تاریخ ابنعساکر (ترجمة الامام الحسین علیهالسلام):151، ح 254.
[5] المناقب 18:4.
[6] تاریخ ابنعساکر (ترجمة الامام الحسن علیهالسلام):146، ح 245.
[7] کشف الغمة 558:1.
[8] المناقب 16:4.
[9] بحارالانوار 350:43، ح 22 و 237:77.
[10] التفسیر المنسوب الی الامام العسکری علیهالسلام:347.
[11] الخرائج و الجرائح 730:2، ح 36.
[12] شرح ابنابی الحدید 10:16.