چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴
شهر شام که مرکز حکومت معاویه بود، کانون سم پاشی و تبلیغات بر ضد اهل بیت
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بشمار میرفت. روزی پیرمردی جاهل، از
اهالی شام در حالی که سوار بر شترش بود به مدینه آمد. در مسیر راه امام حسن
علیهالسلام را که سوار بر مرکب بود شناخت و تا توانست از آن حضرت و پدر
بزرگوارش امیرمؤمنان علیهالسلام بدگویی کرده و نسبتهای ناروا داد.
اصحاب خواستند متعرض او شوند ولی امام علیهالسلام مانع شدند و در حالی که
لبخندی بر لب داشتند به کنار پیرمرد شامی آمده و سلام کرده و فرمودند:
«ای پیرمرد! گویا غریب میباشی و در مدینه آشنایی نداری و اموری در مورد ما
بر تو اشتباه شده است. اگر میل داشته باشید در منزل ما وارد شوید زیرا که
ما منزل وسیع و ثروتی بسیار داریم و محلی را نیز برای مرکب شما در نظر
میگیریم و تا هر وقت که مهمان ما باشید به شما بد نخواهد گذشت. اگر
نیازمند باشی تو را بی نیاز میکنیم و اگر مدیون باشی آن را ادا مینماییم و
اگر نیاز به راهنمایی داشته باشی تو را راهنمایی میکنیم.»
هنگامی که آن پیرمرد ناآگاه این کلمات پرمهر را از امام علیهالسلام شنید،
منقلب شده و به گریه افتاد. پس از شترش پیاده شد و بوسه بر دست آن حضرت زد و
گفت:
«الله اعلم حیث یجعل رسالته.»[1] .
«خدا بهتر میداند که مقام رسالت خود را در وجود چه کسی قرار دهد.»
و سپس گفت: «آن قدر در شام از بدیهای شما و پدر بزرگوارتان شنیده بودم که
دلم مملو از بغض و عداوت شما شده بود ولکن اکنون دانستم که سخن شامیان
برخلاف حقیقت بود و خدا شاهد است که تا چند لحظه ی قبل مبغوضترین افراد در
نزد من شما و پدرتان بودید ولکن اکنون محبوبترین انسانها در نزد من
میباشید.»
سپس او تا مدتی مهمان خانه ی امام مجتبی علیهالسلام بود و چون خواست به
طرف شام بازگردد گفت: «بهترین سوغاتی که در این سفر نصیب من شد آن بود که
دلم از محبت امام خویش سرشار و از بغض و عداوت دشمن او معاویه مالامال
گشت.»[2] .
پی نوشت ها:
[1] انعام / 124.
[2] کشف الغمة، علی بن عیسی، ج 2، ص 135.