چهارشنبه ۱۳ آبان ۹۴
حضرت فاطمه ی زهرا علیهاالسلام همواره امام حسن علیهالسلام را که بیش از
هفت سال نداشت به مسجد میفرستاد تا آنچه را که رسول خدا صلی الله علیه و
آله و سلم در میان مسلمین مطرح میکند به خاطر بسپرد و شنیده های خود را
برای مادر بازگو کند.
امام علیهالسلام نیز با کمال نظم و به صورتی شیوا و شیرین گفته های جدش را در خانه برای مادرش بیان میکرد.
در آن روزها، هرگاه امیرمؤمنان علیهالسلام به منزل می آمد با کمال تعجب
می دید که حضرت زهرا علیهاالسلام از آیات تازه ی قرآن و روایات رسول خدا
صلی الله علیه و آله و سلم آگاه است. پس از او پرسید:
«این علوم و معارف را چگونه بدست آوردی؟»
حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود:
«هر روز فرزندم حسن مرا از آیات و روایات تازه آگاه میکند.»
در یکی از روزها امیرمؤمنان علیهالسلام در منزل مخفی شد تا سخن گفتن کودک
خود را ملاحظه فرماید. پس امام حسن علیهالسلام طبق معمول وارد خانه شد تا
آنچه از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در ضمن سخنرانی شنیده بود،
برای مادر بیان نماید ولی این بار بخلاف همیشه هنگام تکلم دچار لکنت میشد و
کلمات را به زحمت ادا میکرد.
فاطمه علیهاالسلام متعجب شد و فرمود:
«پسرم چرا امروز در سخن گفتن ناتوان شده ای؟»
امام مجتبی علیهالسلام فرمود:
«یا اماه! قل بیانی و کل لسانی. لعل سیدا یرعانی.»
«مادر جان! تعجب نکن، چرا که گویا شخص بزرگی سخنانم را میشنود، از این رو زبانم لکنت گرفته و بیانم از فصاحت افتاده است.»
در این حال امیرمؤمنان علی علیهالسلام از پشت پرده بیرون آمد و فرزندش را در آغوش گرفته و بوسید[1] .
پی نوشت ها:
[1] بحارالانوار، ج 43، ص 238.