ماه!
چقدر دلم میخواهد بگویم که
این شبها با تو چه گفتهها دارم،
اما کلمات،
چنان سنگین و خاموشاند
که هیچگاه از دهانم بیرون نمیآیند.
آیا تو هم گاهی دلتنگی را در دل خود حس میکنی؟
آیا از همیشه تنها بودن خستهای؟
آیا در این سکوت طولانی،
به یاد لحظههایی که در آغوش آفتاب بودی،
اشک میریزی؟
ماه!
با تمام نور خود،
تو همیشه درخشانتر از منی،
اما نمیدانی که دل من،
چقدر تاریک است.
دلم همانند دریا،
گویی هیچگاه به ساحل نمیرسد.
هر شب،
به تو نگاه میکنم
و میپرسم:
آیا این تمام آن چیزی است که از عشق باقی میماند؟
حسرت، و اشکهایی که در پنهانترین گوشههای دل جمع میشود؟
ماه!
من تنها،
در این شبهای بیپایان،
گوش به زمزمه هایت میسپارم
و از تو میخواهم که فقط یک شب،
از غم من برای خودت بگویی.
شاید به این وسیله،
دلتنگی من کمتر شود.