دریا،
پیراهنی آبی بر تن کرده،
که بوی دوری میدهد.
من اما در ساحلِ خاموش،
با هر قطرهی باران،
دوباره گم میکنم ردِ تو را.
کاش روزی، باران
از سمت تو بیاید؛
آنقدر تند،
که خاک ِچشمهایم را بشوید
و تو را در روشنای اشکهایم ببینم.
دریا،
پیراهنی آبی بر تن کرده،
که بوی دوری میدهد.
من اما در ساحلِ خاموش،
با هر قطرهی باران،
دوباره گم میکنم ردِ تو را.
کاش روزی، باران
از سمت تو بیاید؛
آنقدر تند،
که خاک ِچشمهایم را بشوید
و تو را در روشنای اشکهایم ببینم.