سنگینی حضور تو خم کرد قامتم
مشغول چشمهای تو یعنی عبادتم
از پشت این سکوت نفسگیر سالهاست
در چشمهات خیمه زدن گشته عادتم
تنها به این دلیل دلم را شکسته ام
تا با خبر شوی و بیایی عیادتم
از این همه شمارش معکوس لحظه ها
خسته شده ست عقربه ی گیج ساعتم
می خواهی از حصار نگاهت رها شوم
آخر برای چه؟ نکند بی لیاقتم
ای بغض دست و پنجه نکن نرم با دلم
بگذار قطره قطره شود خیس ، صورتم
زهرا بیدکی
لایک...
عالی بود...
and thought I might as well check things out. I like what I see so now i'm
following you. Look forward to exploring your web page yet again.
Finally I have found something which helped me. Appreciate
it!