چشمانم را به وسعت تمام شبها سفید کردهام،
نه از گریه،
بلکه از ندیدنِ تو.
یعقوبوار نشستهام لبِ سکوت،
و هر بوی عبوری را پیراهنی پنداشتهام،
که شاید...
بوی تو را بیاورد.
چشمانم را به وسعت تمام شبها سفید کردهام،
نه از گریه،
بلکه از ندیدنِ تو.
یعقوبوار نشستهام لبِ سکوت،
و هر بوی عبوری را پیراهنی پنداشتهام،
که شاید...
بوی تو را بیاورد.