تقصیر تو نیست . . .
مقصر منم که نیامدی !
اگر اولین جمعه که به غروب رسید
و از آمدنت خبری نشد من از فراق مرده بودم
و اگر پایان هر هفته چند تا جنازه مثل من
روی دست جمعه میماند تو تا حالا آمده بودی . . .
یوسف ما ز تهی دستی خلق آگاه است !
به چه امید به بازار رساند خود را ؟
اربابم سلام
مولا جان هنوز وقت آمدن نرسیده؟؟؟
دیگر صبر ها بی صبر شده اند در برابر این انتظار
دیگر تابی باقی نمانده برای بی تابی
دیگر سکوتی نمانده که نشکسته باشد
دیگر اشکی نمانده که رسوا نکرده باشد، دیگر...
چه رخ خواهد داد با این همه درد،
درد...
درد...
درد...
بیا و همه ی سوختگان به انتظار نشسته ات را از این خستگی رهایی بخش.
بیا...
حساب کرده ای که چندین جمعه گذشته و نیامدی ؟
هر جمعه ، انتظار و قلب های منتظرت را با
دعای سمات آرام میکنی !
به خودت قسم دعای سمات هم که با گم شدن
غروب همراه است ، عذاب آور شده !
دلم گرفته از نیامدنت . . .
بیا . . .
* عمری به خدا نمی رود از یادم *
* خوردم به زمین و داده ای امدادم *
* ازبس که گناه سر زد و دیدی تو *
*آقا نکند ز چشمتان افتادم *
سلام آقا جان
به دلم گذشته بیام مسجدت !
بدجوری هوایی شدم،بدجوری . . .
آقا ، با تمام وجودم ازت میخوام !
فقط یه چیز میخوام !
راهم بده !
همین !
هرکه دیوانه ی رو ی تو نشد عاقل نیست
عاقل آن است که از عشق تو دیوانه شود
مهدی جان
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویَت
گفتا که از چه پرسی آن کوی بی نشان است!
"التماس دعا دوستان مهدوی"
عطش از آسمان جاری
سراغ آب می گیرم
خـــدایا . . .
چشمه ای !
آبـی !
جوابی!
جوانی ام به سر آمد، در فراق گذشت...
عمرم در انتظار به سررسید...
کاسه ی صبرم زداغ هجر لبریز گشت...
به هر کجا که نظر کردم بودی و نبودی، نشان از تو دیدم و نشانه ات گرفتم.
نشان از تو نیافتم و بهانه ات گرفتم...
از هر کجا که گذشتم، عطرت بر مشام جان می رسید، اما دیده خجالت می کشید...
به هر مکان که رفتم، بهانه اش تو بودی، مقصودش...
غصه ام طولانی گشته و دردم بی درمان،دیدگانم کم سو، دلم بی تاب و جگرم سوخته...
کامم عطشان است و زبانم الکن، دستم بی جان است و قدم هایم لرزان، چرا که بی سروسامانم...
شب هجرانت مگر سحر ندارد؟ ساحل دریای غم دوریت کجاست؟
آخر تا به کی امروز و فردا می کنی؟
تشنه ی یک لحظه دیدار توام،بیمار توام،گرفتار،آری گرفتار توام،با وجود این همه رسواییم...
آسمان دیده ها بارانی است،بحر دل طوفانی است...
جانم بر لب آمد،اگر چه نمی بینمت،اما دلم خوش است که به من نظر داری...
آری ای دلبر بی نشان! هر شب چهار شنبه مرغ دلم راهی مسجد سهله می شود،راهی جمکران تو، چه زیان
تورا که من هم برسم به آرزویی؟
صحن دلم بوی تو را دارد،بیا!
بیا که تبغ در چشمم نشسته،بغض سد نفسم گشته،روحم سرد شده،بیا که لحظه ای این دل قرار ندارد،چرا که یار
ندارد...
دلم را بر سر راهت می گذارم،آری به تو می سپارمش،برایت سفره ی دل می گشایم.دل است و شوق دیدنت،لب
است و حسرت بوسیدن خاک پایت،چشم است و آرزوی دیدن خال سیاهت،گوش است و امید به شنیدن صدای
دلنشینت،دست من است و دامان پر فیضت...آری! می خواهم ببینمت....!
ای شمس و فلق،ضحی می خواهم ببینمت
الرحمن و هل اتی می خواهم ببینمت
ای کعبه زمزم و عرفات و غدیر و طور
ای مروه،صفا،منی می خواهم ببینمت
رکن الانام و صالح و موعود و منتظر
ای محبوب کبریا می خواهم ببینمت
ای منتقم به یاس کبود،ای آشنای غم
ای فرزند مرتضی می خواهم ببینمت
معنای غربت و عطش و صبر و عشق و آه
ای سردار کربلا می خواهم ببینمت
دستان آسمان و زمین بر دعا بلند
ای مقصود هر دعا می خواهم ببینمت
ای غایب از نظر که چو خورشید پشت ابر
پنهانی ز دیده ها می خواهم ببینمت
جان بر لب آمد و همه صبرم ز دست رفت
یا مهدی دگر بیا می خواهم ببینمت
سلامت می کنم، ای آینه ی تمام نمای صفات خدا، ای رهنمای راه ز بیراه، راهی که ابتدای مصیرش لله و انتهایش الیه راجعون است.
سلامت می کنم ،ای معنی شکر و نماز ،مفهوم راز و نیاز،سلامت می کنم درلحظه لحظه ی عمر، در گوشه گوشه ی عالم ،با تمام وجود ،با تمام بود و نبود.
سلام من به تو ،به آن زمان که می آیی، در آن هنگام که درنمازی، در رکوع و سجودی، در آن زمان که خدایت را ستایش می کنی و استغفار از او سلامت می کنم.
سلامت می کنم، ای آرزوی تمام خلائق، ای امید آخرین حقایق، ای یاس و لاله و نرگس، ای منتهای عشق، آشنای آسمان غریبه با زمین، سلامت می کنم...
سلامت می کنم، ای مقتدای نور و سپیدی، سلامت می کنم از اعماق دل، ای نگین خاتم قدر و کوثر و فجر،ای در گران بهای صدف های ابراهیم و محمد، کجایی؟
ای درو کننده ی شاخه های غفلت و هواپرستی ،ای دعوت کننده به یکتا پرستی، کجایی؟ ای کاش می دانستم کجایی...
هر کجا هستی حجه ابن الحسن التماس دعا...