غربتِ جمعه‌های بی‌تو ...

مولا جان…

باز هم جمعه شد،
و تو نیامدی…

دلِ من، مثل پنجره‌ای رو به باد،
هر هفته باز می‌ماند
و تو را صدا می‌زند، بی‌جواب.

تمام کوچه‌ها را خیال تو پر کرده،
اما هنوز ردّی از قدم‌هایت نیست…
نه صدای زنگی،
نه سایه‌ی عبوری…
فقط سکوتی بلند،
که در دلش، هزار بار اسم تو را صدا کرده‌ام.

عمرم دارد مثل شمع، بی‌صدا آب می‌شود
و هنوز،
طعم یک روز در آفتاب حضورت را نچشیده‌ام…
هنوز نفهمیده‌ام جهان، وقتی تو باشی، چطور می‌خندد.

دلم گرفته از این روزگار بی‌تو…
از این همه آمد و رفت بی‌معنا،
از دردهایی که مرهمی ندارند
و لبخندهایی که نشانی از روشنی تو ندارند…

گاهی شب‌ها،
وقتی همه خوابند،
اشک‌هایم بی‌اجازه جاری می‌شوند
و تنها دل توست که می‌فهمد،
چرا این بغض، تا سحر طول می‌کشد…

دعا کن برای من،

ای یابن‌الحسن، ای پدر مهربانم...

دعا کن که این دلِ خسته،

تاب بیاورد در روزهای درازِ بی‌تو،

دعا کن که چراغ صبرم،

پیش از آمدنت خاموش نشود...

دعا کن تا آن صبحِ روشن از راه برسد،
صبحی که قدم‌های تو،
پایان این غربت بی‌پایان باشد...

۱ ۲
بسم الله الرحمن الرحیم



وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ



بِأَبصـارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ



و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ *



و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـلَمین ۞

--------------------------------------
به امید گوشه چشمی از حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه

اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب سلام الله علیها

1393/11/15

---------------------------------

هرگونه کپی برداری بدون ذکرمنبع شرعاحرام است.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان