دلم گرفته…
آنقدر که آسمان اگر بغض کند،
میفهمم چرا
هرچه زمین نفس میکشد،
من خفهتر میشوم در این بیهواییِ نبودنِ تو.
هیچ صدایی نیست، جز تکرارِ نامت در من،
که آرام نمیگیرد،
مثل دردی کهنه،
مثل زخمی که نمیگذارد فراموش کنم.
کاش میشد گریه،
کاش میشد فراموشی،
اما اشک هم خسته شده از چشمهای من.
تمامِ جهان تکرارِ توست
در باد، در عطر، در سایه هر رهگذر،
و من، اسیرِ خاطرهای هستم
که رهایم نمیکند.
دلم گرفته…
به اندازه آسمان و زمین،
به اندازه هر چیزی که نمیتوان گفت،
به اندازه تمامِ نبودنت