عهدی که مرا زنده نگه می‌دارد

هر صبح، پیش از آن‌که نور خورشید بر پرده‌ی پنجره‌ام بنشیند،
عطر دعای عهد، در فضای اتاقم می‌پیچد…
و من، با همان نَفَس‌هایی که امید بودنم شده‌اند، چشم می‌گشایم؛
چون اگر دعای عهد نبود،
نمی‌دانم با چه انگیزه‌ای از بستر دلگیرِ بی‌خبری برمی‌خاستم.

ای مولای من...
ای امامِ زنده‌ام...
سال‌هاست که این عهدِ هر سحر، تنها رشته‌ی اتصال من و تو شده؛
همین زمزمه‌های ساده و شکسته،
مرا از فروپاشی نجات داده‌اند.

من قول دادم...
قول دادم که بمانم، که صبر کنم، که منتظر باشم...
اما نشکفتم،
خزان شدم پیش از آن‌که بهار تو را ببینم...
در سکوتِ شب‌هایت، صدایم را گم کردم
و در ازدحام روزها، یاد تو را...
شرمنده‌ام، مولا...

من عهد بستم و فراموشکار شدم،
دویدم، ولی نه به سمت تو...
رفتم، ولی بی‌اذن تو...

اما هنوز،
همین دعای عهد است که مرا نگاه داشته،
که مرا از بی‌هویتی نجات می‌دهد
و در پایانش، این ندای امید را فریاد می‌زند:

وَ اجْعَلْنی مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعْوانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فِی قَضاءِ حَوائِجِهِ

خدایا...
اگر لایق نیستم، اگر خطاکارم،
اما عطشم برای دیدن او واقعی‌ست...
مرا از یاورانش قرار ده...
از کسانی که چون برق به سوی او می‌شتابند،
از آنان که جان را پیش پایش می‌ریزند...

وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ
آه مولا...
چه آرزویی‌ست این جمله...
مرا از آنان قرار ده که خونشان، مسیر ظهورت را هموار می‌کند.
مرا از شهیدان رکابت بنویس...

این آرزوی من است، مولا…

همه‌ی بودنم خلاصه شده در همین خواهش:

که روزی، هر چند دور،

با صدایی از جانب تو بیدار شوم 

۰ ۲
بسم الله الرحمن الرحیم



وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ



بِأَبصـارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ



و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ *



و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـلَمین ۞

--------------------------------------
به امید گوشه چشمی از حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه

اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب سلام الله علیها

1393/11/15

---------------------------------

هرگونه کپی برداری بدون ذکرمنبع شرعاحرام است.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان