منتظرالمهدی۳۱۳

منتظرالمهدی۳۱۳

  • محتوای وبلاگ
  • درباره من
  • موضوعات و کلیدواژه ها
  • آمار و آرشیو
  • روایت پرواز

    خودش را به خانه فاطمه رساند. چشمانش را به چهره بانوی مهربانش دوخت. هربار که نگاهش می کرد، غم سنگینی سینه اش را می فشرد. بانو چشمانش را گشود و فرمود:

    ـ اسماء! آبی بیاور تا وضو سازم.

    آب که حاضر شد؛ بانو به آرامی وضو گرفت. سپس خودش را خوشبو ساخت، در حالی که جامه نوین را بر تن می کرد، فرمود:

    ـ اسماء! جبرئیل در وقت وفات پدرم، چهل درهم کافور بهشتی آورد. حضرت آن را سه قسمت کرد. یک حصّه آن را برای خودش نگهداشت و یک بخش آن را برای من و حصّه سوم را برای علی علیه السلام . آن را بیاور تا مرا با آن حنوط کنند.

    بار دیگر به چهره نورانی بانویش چشم دوخت. دلش می خواست بنشیند و مدتها نگاهش کند. به فکر فرو رفت. از خودش پرسید: بانو، کافور را برای چه می خواهد؟ همچنان در اندیشه فرو رفته بود. کم کم دلش به لرزه آمد. قدمهایش سست شد. حرفهای فاطمه علیهاالسلام بوی خداحافظی داشت. بانو خبر از یک پرواز می داد. پروازی تا بی نهایت.

    همه چیز را فهمیده بود، سرش را پایین انداخت. بغضش را فرو خورد. دلش نمی خواست بانوی مهربانش به ناراحتی او پی ببرد. می دانست که دل بانو، غصه های زیادی دارد؛ غصه هایی که بعد از رفتن پدر بزرگوارش در دل سوزانش جای خوش کرده بودند. خودش را به بسته کافور رساند. دستهای لرزانش را جلو برد و آن را برداشت. لحظه ای بعد خودش را به بانو رساند. فاطمه علیهاالسلام با دیدن بسته کافور به سخن آمد:

    ـ آن را نزدیک سرم بگذار.

    بسته کافور را بالای سر زهرا علیهاالسلام گذاشت. پرده ای از اشک، جلوی چشمانش را گرفته بود. بانویش را می دید که پاهایش را به سمت قبله نهاده، خوابیده است. و در حالی که جامه اش را بر رویش می کشید، فرمود:

    ـ ای اسماء! ساعتی صبر کن، آنگاه مرا صدا کن؛ اگر جوابت را ندادم، علی علیه السلام را خبر کن، بدانکه من به پدرم ملحق شده ام.

    حرفهای فاطمه علیهاالسلام که تمام شد، احساس کرد که تیری بر دلش نشست. از جایش بلند شد. نفسش بند آمده بود و داشت خفه اش می کرد. دستش را به آستانه در قلاّب کرد تا بر زمین نیفتد. سینه اش به شدّت می سوخت و او را رنج می داد. دستش را روی قلبش گذاشت، تند تند می تپید. خانه خلوت بود. صدایی نمی آمد. از دیوار فاصله گرفت. خانه به دور سرش می چرخید. دستهایش را روی سرش گذاشت. نشست؛ فضای غم آلود خانه برایش عذاب آور و دردناک بود. طاقت پرپر شدن فرشته زندگی اش را نداشت. دلش می خواست فریاد بزند؛ ولی بغضی که در گلویش ایجاد شده بود، امان نمی داد. لحظه ای سکوت کرد. صدایی نمی آمد. دستهایش را به زمین گذاشت، به زحمت بلند شد. قدمهایش می لرزید. نگاهش را به اطراف چرخاند. صدای بغض آلود و گرفته اش سکوت خانه را شکست:

    ـ ای دختر مصطفی! ای دختر بهترین فرزندان آدم! ای دختر بهترین کسی که بر روی زمین راه رفته است! ای دختر کسی که در شب معراج به مرتبه «قاب و قوسین او ادنی» رسیده است...!

    لحظه ها به کندی می گذشت، سیلاب اشک صورتش را در برگرفته بود. رنگ چهره اش تغییر کرده بود. زانوهایش به لرزه افتاده بودند. نشست، دستهای لرزانش را به سوی جامه دراز کرد و آن را از روی بانویش کنار زد. احساس کرد که آسمان بر سرش فروریخته و زمین در زیر پایش به لرزه آمده است. فهمید که بانوی بزرگوارش او را در عالم غریبی تنها گذاشته است. سرش داغ شده بود. دستهایش را از هم گشود. دردمندانه بانویش را در بغل گرفت. لبهایش را به چهره ارغوانی و کبود شده بانویش نزدیک کرد و بوسه باران نمود.

    هنوز فاطمه را در آغوش داشت. صدای درِ خانه توجه اش را جلب کرد. بی اختیار چشمانش را بست. لحظه ای به فکر فرو رفت. از خودش پرسید:

    ـ اگر حسنین از مادرشان بپرسند، چه بگویم؟!

    سرش را به سوی حسنین علیهماالسلام برگرداند! آنها به خانه وارد شده بودند. با دیدن بستر مادر، مضطربانه، سکوت سنگین خانه را شکستند:

    ـ ای اسماء! چرا در این وقت، مادر ما به خواب رفته است؟

    سرش را پایین انداخت، هنوز گلویش می سوخت. صدایش به زحمت بلند شد:

    ـ مادرِ شما!....

    جمله اش قطع شده، نگاه غمبارش به زمین دوخته شد. طاقت تماشای چهره های محزون میوه های دل رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم را نداشت. نه تنها با پرواز یادگار پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، آنها یتیم شده بودند که او نیز تنهای تنها شده بود.

    منتهی الآمال، ج 1، ص 262 و 263.

    نویسنده : منتظرالمهدی (عج) | تاریخ ارسال : جمعه, ۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۱:۳۳ ب.ظ
    بازدید : ۸۹۰ | لایک (۲)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی


    پرواز سپید
    ۷ اسفند ۹۴، ۱۵:۵۷
    بی مادر شدیم رفتتت...
    تنها ی تنهای...
    :((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((
    خدایا بشکند دست مغیره میان کوچه ها بی مادرم کرد...
    پاسخ: اااای خدا 

    گردنش رامی شکست آنجا اگر عباس بود.....
    خواندنی ها
    ۷ اسفند ۹۴، ۱۸:۱۸
    اشکمان را در آوردید با این متن سوزناک
    فدای غربت امام زمان که هر سال این مصیبت دردناک رو شاهد هستند و کاری هم از دستشان بر نمی آید :-(((
    پاسخ:

    مهدی خریداراشکهایتان


    شرمنده ام مولا.....

    علیرضا هادیزاده
    ۷ اسفند ۹۴، ۱۸:۱۸
    مادرم را در میان کوچه ها تنها زدند.

    آمدم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم
    پاسخ:

    لعنت حق براشون باد


    به امیدانتقام .....

    من انقلابی ام
    ۷ اسفند ۹۴، ۱۹:۵۰
    آقا شما کارت خیلی درسته ...

    اینا رو از کجا میاری
    پاسخ: خانم هستم ،ممنونم از توجه شما

    باتحقیق ازمنابعی که آخرذکرمیکنم....
    shia muslim
    ۷ اسفند ۹۴، ۲۳:۳۷
    سلام خدا بر بانوی دوعالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 
    پاسخ: بیش بودکم مباد......
    سرباز کوچولو
    ۸ اسفند ۹۴، ۰۰:۲۴
    سلام و عرض ادب
     در پاسخ به شعری که کامنت اول نوشته بودند:

    ای که میگویی اگر عباس در آن کوچه بود!
    یا که سقا لحظه ی حساس در آن کوچه بود

    قهرمان جنگها آیا مگر حیدر نبود؟
    یک تنه فتاح درب قلعه ی خیبر نبود؟

    در مصاف دشمنان مولا مگر هیبت نداشت؟
    صاحب تیغ دو سر آیا مگر قدرت نداشت؟

    با وقارو هیبتش صفهای دشمن می شکست
    با همان دستان خیبر کن که گردن میشکست

    بی گمان عباس هم از دست مادر میگرفت
    یا علی را بردنی از شال حیدر میگرفت...

    مصلحت این بود زینب تا کند افغان و آه
    فاطمه سیلی خورد اما کند حیدر نگاه

    ای قلم افشا مکن ظلم همه اغیار را
    قصه ی دیوارو در یا سینه و مسمار را
    پاسخ: علیک السلام

    جگرمو سوخت......

    الف .ن
    ۸ اسفند ۹۴، ۱۵:۰۷
    آمده ام تا انتقام سیلی زهرا بگیرم..

    +احسنت، مطلب زیبایی بود.
    پاسخ: ان شاء الله

    متشکرم.....

    Kitty
    ۱۰ خرداد ۹۶، ۱۹:۳۲
    Quality articles is the key to invite the people to pay a visit
    the web site, that's what this site is providing.
    language
    ۳۰ شهریور ۹۶، ۰۴:۰۸
    Thanks for sharing your thoughts on اشعارانتظار.
    Regards
    منتظرالمهدی۳۱۳
    منتظرالمهدی۳۱۳


    بسم الله الرحمن الرحیم

    وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ

    بِأَبصـارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

    و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ *

    و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَـلَمین ۞


    --------------------------------------

    السلام علیک یابقیه الله فی ارضه

    باعرض سلام خدمت همه ی شیعیان امیرالمومنین مولاعلی علیه السلام ،دربلاگفادوتاوبلاگ داشتم امایکی ازآنهاحذف شدودیگری بخش زیادی ازپستهای آن حذف شد

    آدرس وبلاگم دربلاگفا

    montazeralmahdi313.blogfa.com

    مینویسم برای مردی که چهارگوشه ی قلبش شکسته است.(مهدی جان مرا ببخش که در تمام زندگی‌ام مراقب دل همه بودم الا دل شما)

    ـــــــ۞۞۞___۞۞۞
    __۞____۞_۞____۞
    __۞______۞_____۞
    ___۞__یا مهدی __۞
    _____۞_______۞
    _______۞___۞
    __________۞


    --------------------------------------

    خداوندا:
    از تو می خواهم

    👈نه مثل مختار بعداز واقعه!

    👈نه مثل حربن ریاحی میان واقعه!

    👈و نه مثل توابین بعد از واقعه!

    👈بلکه مثل عباس (ع) درتمام واقعه!

    👈مثل مسلم پیشتاز واقعه!

    در رکاب کسی باشیم که به انتظارش ایستاده ایم!

    سخنم بی تو مگرجای شنیدن دارد

    نفسم بی تو مگرنای دمیدن دارد!

    علت کوری یعقوب نبی(ع) معلوم است

    شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد!

    --------------------------------------
    هرگونه کپی برداری بدون ذکرمنبع شرعاحرام است.

    --------------------------------------


    این وبلاگ برای رضایت مولایم مهدی (عج) تنظیم شده است امید است که مورد تایید آن حضرت واقع شود.

    نذرصاحب الزمان (عج)

    اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب سلام الله علیها

    بیمه ی اربابم مهــــــــــدی (عج)

    1393/11/15

    ¸.•)´
    (.•´
    *´¨)
    ¸.•´¸.•*´¨) ¸.•*¨)
    (¸.•´ (¸.•` *(`'•.¸(`'•.¸ ¸.•'´) ¸.•'´)

    التمـــــــــاس دعــــــــای فرج دارم

    (¸.•'´(¸.•'´ `'•.¸)`' •.¸)•.¸)`' •.¸)
    ¸.•´•.¸)`' •.¸)
    ( `•.¸
    `•.¸ )
    ¸.•)´
    (.•